موضوع:سرگذشت مداد سیاه از زبان خودش
آغازین:همه مداد های سیاه به دنبال کشف حقیقتی هستند،که نویسنده آن شروع به نوشتن می کند.
میانی:روزی در حال قدم زدن بودم که چشمم به مدادی که آن سوی خیابان افتاده بود و با خود می گفت چرا باید سرنوشت انسان هارا ما با نوشتن خود رقم بزنیم من همان مدادی هستم که هر بار با پایان یافتن نوک تیز خود دوباره تراش میخورم و تیز می شوم و باز شروع به نوشتن می کنم خودم را به آن مداد رساندم تا بیشتر با او آشنا شوم وقتی که نزدیکش شدم با دیدن من گفت انسان ها به جای مداد از خودکار استفاده میکنند حتی معلم ها هم دیگر از مداد استفاده نمیکنند من همه راز هایم را به خدایم می گویم آنجا بود که من متوجه شدم حتی مداد های سیاه نیز حتی اگر کوچک باشند باز راز هایشان را به خدا می گویند تصمیم گرفتم با مداد سیاه بیشتر صحبت کنم وقتی که به تمامی حسرت هایی که مداد برای خود می دید برایم تعریف میکرد اشک در چشمانم حلقه می زد و می خواستم کاری بزرگ برای مداد سیاه انجام بدم تصمیم گرفتم شروع به نوشتن کتابی کنم که موضوع آن باشد سرگذشت مداد سیاه از زبان خودش
نتیجه: مهم نیست که چقدر مثل مداد های سیاه تلاش کنیم در آخر از چند کیلومتری راه برگردیم مهم این است تا جایی که می توانیم مثل مداد. هایی که از خود نوشتن را به جا می گذارند مانیز علم هایمان را به جا بزاریم