چکیدۀ داستان آوای گنجشکان
روزی از مکتب خانه، بانگ سگ به گوش می رسد.
شیخ مکتب دار که برای دمی آرامش به منزل رفته بود،
با شنیدن این آوا، آسیمه سر، خود را به مکتب می رساند

تبلیغ
خرید کتاب زبان اصلی با تخفیف ویژه
خرید

(این پرده از نمایش داستان، نقطهٔ آغاز و شاید اوج رویداد است زیرا همه چیز از این نقطه، شروع می شود)
و می بیند یکی از کودکان (عماد) چونان سگی برای همکلاسی اش(الماس) بانگ می کند
تا پاره ای از نان و حلوای زعفرانی او را به دست آورد.شیخ با دیدن این صحنه، دل گران می کند
و سر بر دیوار می کوبد و برخود و کرده ها و نتیجهٔ تربیت کودکان، های های می گرید.
پس از آن شیخ به تندی بر الماس می تازد و عماد را هم سرزنش می کند.
الماس مکتب را رهامی کند و در زیر زمین کارگاه پدر بازرگانش به کار می پردازد
و پس از مدتی کار در این فضا و دیدن بسیار چیزها و چشیدن مزهٔ تلخی ها و سختی ها، چراغ معرفتی در دلش پدیدار می شود و سرانجام به مکتب باز می گردد.
چنین فراز و فرود شخصیتی در رفتار بقیهٔ اشخاص داستان نیز، به گونه ای دیگر تکرار می شود.
حتی شیخ مکتب خانه هم، دست به تأدیب نفس می زند.
پدر الماس، پدر عماد و نیز در پایان، حاکم شهر هم در فرایند دگرشدن و فرارفتن از خویش قرار می گیرند.
این داستان به صورت رُمانی کوتاه،در سی پاره یا شماره ساماندهی شده است.