جواب معرکه
او در میان جنگل سرگردان است، پاهایش به آرامی روی زمین خزهدار میچرخند. قلب او از احساس از دست دادن سنگین است، احساسی که نمی تواند کاملاً توضیح دهد. درختان به سمت آسمان کشیده می شوند، شاخه هایشان مانند انگشتان اسکلتی دراز می شوند. لرزی در هوا احساس می کند، لرزی که به اعماق روحش می رسد.
دختر به دنبال چیزی می گردد، تکه ای از خود که در تاریکی جنگل گم شده است. او در زیر برس جستجو می کند، در حالی که شاخه ها و درختان انگور را کنار می زند، دستانش می لرزند.
دختر به سفر خود ادامه می دهد، صدای قدم های او تنها در جنگل ساکت است. ناگهان نوری چشم او را جلب می کند و آن را از میان درختان دنبال می کند. وقتی نزدیکتر میشود، متوجه میشود که این فانوس است که توسط یک چهره آشنا نگه داشته شده است.
وقتی مادرش را می شناسد، قلب دختر در سینه اش می پرد و نام او را با صدایی آرام و آرام صدا می کند. مادر دخترش را در آغوش می گیرد و او را محکم در آغوش می گیرد که اشک شوق و آرامش روی گونه هایش جاری می شود
دختره گم شده تو جنگل بعد خانواده اش پیدا میکنند امیدوارم خوب باشه