نگارش نهم -

درس 5 نگارش نهم

زهرا غفاری

نگارش نهم. درس 5 نگارش نهم

سلام دوستان لطفا صفحه های ۶۷ و ۷۰ هرکی نوشته برام بفرسته از اینترنت و گام به گام و پادرس نباشه

جواب ها

جواب معرکه

kia karimi

نگارش نهم

در روزگاران قدیم، شخصی به نام 'جعفر سبزی بود. جعفر بسیار ادعای دانایی می‌کرد و مدام میگفت: آه، من اینجا حیف شده ام، اگر‌ممکنات بود، حتی از 'راندس باتیستا' هم بهتر بوده ام. حیف؛ حیف. روزی از روزها، جعفر به دل درد شدید دچار شد. پس نزد دکتر رفت و نام آن دکتر، رازی بود دکتر مشهور آن آبادی؛ به او گفت: شکم من بسیار درد میکند، آن را درمان کن که دیگر طاقت ندارم. دکتر رازی به او گفت: تو ادعای دانایی میکردی، الان برای یک دل درد ساده نزد من آمده ای مردک؟ بگذریم..امر ز چه خورده ای؟ جعفر گفت: نان سوخته‌. دکتر رازی که از درون روده بر شده بود؛ به دستیار خود گفت: ای پسر؛ داروی چشم را بیار تا در چشم او بریزم؛ سریع باش؛ جعفر طاقت ندارد.. تمسخر آمیز* جعفر گفت: من دلم درد می‌کند تو میخواهی داروی چشم به من دهی؟شوخی داری؟ داروی چشم به جهان درد من می آید؟ دکتر رازی گفت: اگر چشمت روشن بود و آگاه بودی که نان سوخته نمیخوردی. معرکه یادت نره🤧

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت