سلمان اسلامی

نگارش هشتم. درس 4 نگارش هشتم

انشا:یک کلاغ چهل کلاغ.لطفا طنز و سریع ممنون

جواب ها

یکی بود، یکی نبود. همین دور و برها مرد مغازه داری بود که یک روز صبح، مثل هر روز در مغازه اش را باز کرد. بسم اللهی گفت و وارد مغازه شد. پارچه ای برداشت تا ترازویش را تمیز کند که اوّلین مشتری وارد مغازه شد. - سلام آقا! - سلام خانم! - لطفا یک کیلو شکر و یک شیشه شیر به من بدهید. - به روی چشم. مرد پارچه را کنار گذاشت و رفت تا شکر و شیر بیاورد. مشتری از فرصت استفاده کرد و پرسید: «خوب، حال دخترتان چه طور است؟» مرد طبق معمول جواب داد: «خوب است. ممنونم.» اما انگار چیز تازه ای کشف کرده باشد، به صورت مشتری خیره شد.مشتری هم که انگار دلیل تردید و ناراحتی صاحب مغازه را فهمیده بود، گفت: «آخر همسایه ها می گفتند که توی مدرسه دست دخترتان شکسته! حالا کی گچ دستش را باز می کنید؟ توی این فکرم  که با آن دست گچ گرفته، چطوری به درس و مشقش می رسد!» مرد که دیگر واقعًا ناراحت شده بود، عصبانی شد و گفت: «ای بابا! چه گچی؛ چیزی نشده که! چند روز پیش دخترم موقع بازی به یکی از دوستانش برخورد کرده و دستش کمی درد گرفته بعد از آن به سلامتی برگشته خانه و نشسته سر درس و مشقش.» مشتری برای نجات از وضعی که پیش آمده بود، حرف های

سوالات مشابه درس 4 نگارش هشتم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام