من وقتی سوار اتوبوس میشوم . شلوغی اتوبوس مرا اڋیت میکند . داخل اتوبوس حتی جای سوزن انداخت نیست . همه ی صندلی ها پرشده و جند نفر از جمعیت ، سرپا ایستاده اند .
سروصدایی که داخل اتوبوس بود سرمو به در اوارد . وقتی داخل اتوبوس شلوغ نشسته بودم توجه ام را باران که میبارید به خود جلب کرد .
ازپشت شیشه اتوبوس، به باران تندی که چاله های داخل خیابان را پرکرده بود نگاه میکردم .
من سعی میکردم با تماشای منظره از پشت شیشه پنجره اتوبوس خودم را سرگرم کنم تا به مقصد برسم که ناگهان صدای جیغ دختر بچه ای امد . انگاری دستش لابه لای صندلی ها گیر کرده بود .بعد از چند دقیقه با کمک دوزن دست بچه به ارامی در امد .
تابه خودم امدم رسیده بودم به مقصدم و پیاده شدم و زیر باران تند ، با سرعت به سمت خانه دویدم.
معرکهههه بزن