جواب معرکه
در دههٔ کرامت، روایت یک داستان زیبا که در دهههای گذشته رخ داده است را برایتان خواهم گفت. یک روز آفتابی و زیبا، در روستایی کوچک، پسری جوان به نام کیان زندگی میکرد. کیان، با دلی پر از مهربانی و شجاعت، همیشه به مردم روستا کمک میکرد و به آنها لبخندی دوستداشتنی میبخشید.
یک روز، خبری مرموز پیرامون یک گنج پنهان در کوهستانهای اطراف روستا به گوش کیان رسید. این گنج، بهگفتهی افسانهها، معنای کرامت و سعادت بیپایان را در خود نهفته داشت. کیان با شور و هیجان، تصمیم گرفت که به دنبال این گنج افسانهای بگردد.
با همت و ایمان خود، کیان مشقتهای بسیاری را پشت سر گذاشت و در پی پیچوخمهای کوهستانها به گنج رسید. اما آنچه که درون این گنج پنهان بود، هیچ چیز جز یک آینه شفاف نبود. آینهای که نگاهی عمیق به دل خالی هر کس میانداخت و حقیقتی درونی را نمایان میکرد.
کیان در آینه نگاه کرد و در آن لحظه فهمید که واقعیتی که درون خود یافته بود، ارزشمندتر از هر گنجی بود. این پسر جوان با خود گفت: 'کرامت و سعادت واقعی، درون قلب پر از مهربانی و صداقت است. این آینه، آنچه که واقعا میخواهم، را به من نشان داد.'
از آن روز، کیان به عنوان نمادی از کرامت و انسانیت، به همه مردم روستا کمک کرد و آنها را به زیباییهای دل و انسانیت هدایت کرد. این داستان نشان دهندهی این است که واقعیتی که ما به آن پیوندیم، ارزشمندتر از هر گنجی است و واقعیتی که درون ماست، میتواند ما را به سعادت و کرامت واقعی برساند.
تاج یادت نره