۱- گفتم که روی خوبت، از من چرا نهان است؟ ◈※◈ گفتا: تو خود حجابی، ورنه رُخم عیان است!
معنی: گفتم (ای امام) چرا روی زیبای تو از چشم من پنهان است؟ (چرا ظهور نمیکنی؟) پاسخ داد: دلبستگی تو به دنیا مانند پردهای است که مانع دیدن میشود و گرنه چهره من آشکار است.
۲- گفتم که از که پرسم، جانا نشانِ کویت؟ ◈※◈ گفتا: نشان چه پرسی؟ آن کوی، بینشان است!
معنی: گفتم: ای جان من (عزیز من) نشانی محلّ زندگی تو را از چه کسی بپرسم؟ گفت: به دنبال یافتن نشانی نباش؛ زیرا آن محل نشان ندارد (با پرسوجو نمیتوان آنجا را یافت).
۳- گفتم: مرا غم تو، خوشتر ز شادمانی ◈※◈ گفتا که در ره ما، غم نیز شادمان است!
معنی: گفتم: برایم غم عشقت، از شادمانی دلنشینتر است. پاسخ داد: غم و اندوهی که در راه ما (=راه دین و راه امامان) تحمّل شود، سرشار از شادی است.
۴- گفتم که سوخت جانم، از آتشِ نهانم ◈※◈ گفت: آن که سوخت، او را، کی ناله، یا فغان است!؟
معنی: گفتم: آتش عشق تو در جان من پنهان است و وجود مرا سوخته (=عشقت مرا گرفتار رنج و سختی کرده است). پاسخ داد: کسی که واقعاً سوخته عشق ما باشد، ناله یا فریادی ندارد
۵- گفتم: ز «فیض» بِپذیر، این نیم جان که دارد ◈※◈ گفتا: نگاه دارش، غم خانه تو جان است!
معنی: به او گفتم: این نیم جان (روح بیارزش) را از فیض (شاعر) بپذیر. در پاسخ گفت: جان خود را نگه دار؛ زیرا که جان تو، خانه عشق ورزیدن (به من) است.