مقدمه: نور مهتابی از پنجرههای کوچک فضانوردخانه به داخل میتابد، سایههای بلند و کشیده ای بر روی دیوارهای فلزی سفیدرنگ میاندازد. هوا در فضاپیما سنگین و ساکت است، فقط صدای خفیف گردش فنها و تپش قلب من را می شنوم.
بدنه انشا: در مقابل من، یک صفحه نمایش بزرگ با نقشه ماه و موقعیت دقیق ما روشن است. خورشید غروب کرده و آسمان خارج از پنجره ها به رنگ بنفش و آبی مایل به سیاه درآمده است. در آن میان، زمین، یک کره آبی و سبز رنگ بسیار کوچک، مانند یک توپ در تاریکی فضا شناور است.
در گوشه ای، کیسه خواب های جمع شده و ابزارهای فضانوردی به طور منظم ، مرتب شده اند. بوی فلزی و کمی دود از محفظه سوخت هنوز در هوا باقی مانده است.
من به سمت پنجره می روم و با دستم روی شیشه سرد آن می کشم. درست بیرون، صحرای خاکستری ماه، بی نهایت و خاموش، تا افق دیده می شود. کوه های دور، سایه ای بلند و عجیب بر روی سطح ماه انداخته اند.
این سکوت، این بی کرانی، این احساس تنهایی در برابر عظمت کیهان، هر چیزی را که فکر می کردم می دانستم به چالش می کشد.
نتیجه: من اینجا هستم، در ماه، یک قدم کوچک برای انسان، اما یک جهش بزرگ برای من.