مقدمه: از چرخش زمین به دور خودش شب و روز به وجود می آیند و ما هر صبح طلوع خورشید و هر غروب، پنهان شدن خورشید در پشت افق را می بینیم. هر صبح خورشید با تارهای طلایی موهایش بر پنجره می کوبد و هر شام خداحافظی کرده و در پشت کو های مغرب به مهمانی دعوت می شود.
بدنه: طلوع و غروب خورشید هر کدام را که نگاه می کنم، لذت می برم. طلوع پیغام صبح است و موجب شروع روزی تازه و پر انرژی که هر موجود زنده ای برای زندگی خوب و مفید تلاش می کند. با نور خورشید است که طبیعت و زندگی سر می گیرد و همه دنیا رقص شادی می کند.
بدنه:آفتاب را که می بینم چه قدر بی توقع نور می دهد و با هیچ کس کاری ندارد. با طلوع بود که من آموختم که هر روز، روزی تازه است و هر صبح نوایی نوین. کاش مردم می دانستند که هر طلوع را باید شکر گزاری کرد و حساب آن روز را از روزهای گذشته جدا می کنم
طلوع نعمت است و موجب شادی وافر است. غروب سرخ هم جذاب و دوست داشتنی است. وقتی به دور دست ها و سینه گسترده روز نگاه می کنم دخترک آفتاب را می بینم که موهایش سزخ شده و کم کم عشوه کنان به سمت افق می رقصد و می رود.
می رود تا چادر شب گسترده شود و مردم آرام گیرند و برای طلوع مجدد حاضر شوند. غروب که می شود خورشید هم عزم رفتن می کند تا در سرزمینی دور بزم روزرا رقم بزند. طلوع و غروب در کنار هم زیبا هستند، اگر طلوعی نباشد غروبی رخ نمی دهد و هر کدام به دیگری وابسته است.
نتیجه گیری: طلوع و غروب دو پدیده کاملا طبیعی هستند که بر اثر چرخش زمین به دور خودش رخ می دهد. خالق این همه بزرگی و رنگ و شکوه را شکر. خدای مغرب و مشرق و همه زمین.
تاج یادت نره .
مقدمه ، بدنه و نتیجه گیری هم داره .