نگارش یازدهم -

درس دوم نگارش یازدهم

جواد آل بالدی

نگارش یازدهم. درس دوم نگارش یازدهم

سلام یه انشا درباره باران یا نوشتن نامه برای معلم برام بگید خارج از اینترنت

جواب ها

Hana gh

نگارش یازدهم

باران بی عشقی را احساس می کنم حسی عمیق و تخیلی که در دلم می پیچد قطره‌های آب سرد از آسمان می‌چکد و روی خیابان‌ها به نغمه اشک‌ها می‌نوازد بارانی که بهانه‌ای است برای درد من در این قطره‌ها دلخوشیم را می بینم وقتی که قلبم مثل آسمان ابری شده است باران، دلتنگیم را به آسمان می‌برد وقتی به شیوه‌ای نگاه می‌کنم در باران قدرت عشق را می‌بینم آبی که به لحن شادی می رقصد هر حس تلخی را به شیرینی می‌رساند بارانی که در روزهای بد همراهم است همراهی اندکی از لطف آسمان است در همه روزها با من می ماند تا دلم را به ارامش و آرامش برساند باران، تو که در این دل خسته زندگی می‌کنی با اشک‌های غم از آسمان ببار احساس‌هایم را با هم آب کن و در قلب من، به طور تخیلی، گلی بی‌عشق کاشته شود.

Maria. Tehrani

نگارش یازدهم

نامه ای به معلم با آمدنت هیچ تخته‌سیاهی دیگر سیاه نبود. وقتی نور در دست می‌گرفتی و روشنایی دانش را منتشر می‌کردی خود را سوختی و ما را ساختی. از لوح کلاس تا لوح وجود، سپیدی‌مان را از تو داریم. همه می‌گویند تجربه بهترین معلم در زندگی است؛ اما برای ما داشتن معلم بهترین و شیرین‌ترین تجربه در زندگی است. ورقه‌های دفتر من سیاه می‌شوند و گیسوان تو سپید. من قد می‌کشم تا تو نفس می‌کشی. هر روز با من سخن می‌گویی و چشم‌هایت از بی‌خوابی سرخ‌اند. در کلاس تو حتی تخته‌سیاه روسفید شده. من هنوز شرمنده‌ام. چه‌قدر خسته‌ات کردم.

جواب معرکه

nafas my

نگارش یازدهم

💛 موضوع انشا: باران 🤓 🤓روزی همراه پدر از سبزه زاری گذشتیم ،در راه ابر های سیاهی را دیدم که همچون دیوانه ها تنه به ابر های دیگر می زنند ،با خود گفتم:((مگر ابر ها نیز دیوانه می شوند؟)) بار دگر راه خود را ادامه دادیم .سرانجام به خانه ای کوچک میان جنگلی سر به فلک کشیده رسیدیم .پدر گفت:((پسرم،شب را اینجا خواهیم ماند و صبح حرکت خواهیم کرد.))من نیز به طبعیت از پدر درون خانه پا گذاشتم .درون خانه تنها یک اتاق با پنجره هایی بزرگ که نور روشن خدای را به خانه هدیه می بخشید،در کنار و گوشه های اتاق خاک هایی از اشک غم انگیز سقف به چشم دیده می شود .به نزدیکی پنجره ای می روم،ابر های سیاه نیز همراه ما به اینجا آمده اند. در فکر خود غرق بودم که صدایی دلنشنین وزیبا همانند نوت های موسیقی به گوشم می رسید. درون خانه را نگاه کردم اما کسی در اینجا موسیقی دلنواز نمی نواخت. چشمم به پنجره افتاد ،قطره هایی روی آن پیدا بود. با خود گفتم:((پنجره را چه کسی شسته است؟))یواش یواش، چشمانم را قطره های رها در هوا زدودند .تعجب کردم پس باران آمده بود .آن طرف پنجره درختانی را دیدم که خود را سیراب میکردند تا دیگر تشنه آب نباشند اما مگر میشد تشنه آب پاک باران نشد؟گنجشکانی را دیدم که در لانه های کوچک خود به نعمت بی انتهای خدا نگاه کرده و می اندیشیدند. دیدم آن درختی را که با برگ های خود قطره های مرواریدی باران را به جوانه ی تشنه زیر پایش می رساند .همه و همه به صدای دلنشین باران گوش می دادند و همچنین خواسته های خود که کمی آب برای تشنگی شان است می رسند .در دل گفتم:((چقدر مهربان است باران که با شنیدن صدای عاجز درختان و پرندگان تشنع به پیش آنها آمده وتا همه را سیراب نکند،خود آرام نمی گیرند .و چقدر مهربان تر است آن آفریننده ای که باران مهربان را آفرید. در خیال خود بودم که یکباره چندین رنگ زیبا از نعمت های الهی جلوی چشمانم درخشید. رنگ هایی چون زردو قرمز ونیلی و...،با دیدن این همه نعمت هایی که یکی بهتر و زیباتر از دیگری است از آفریننده توانای آنها تشکر کردم که اگر باران را نمی آفرید تشنه ها را چه کسی سیراب می کرد؟چه کسی زمین را پاک می کرد و زیبایی رنگین کمان را به زمین هدیه می داد؟

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت