یکی قطره باران ز ابری چکید / خجل شد چو پهنای دریا بدید. از ابری کـه تمام آسمان را فراگرفته اسـت دوباره باران میبارد. باران آن قدر شاعرانه اسـت کـه دل مرا با خود بـه دنیای شعر و ادبیات می برد. بـه آن جاییکه باران میبارد و قطره از دیدن دریا خجل می شود. بـه این فکر می کنم کـه چرا وقتی یکی قطره باران زِ ابری چکید، خجل شد؟
شاعر میگوید از کوچکی خودش و پهناوری دریا شرمنده شد تا این کـه رفت در دل صدفی جای گرفت و بـه مروارید تبدیل شد. شاعر برای تواضع داشتن این شعر را سروده اما بنظر مـن این قطرهها خود مروارید هستند. حتی از مروارید هم ارزشمندتر هستند. چرا کـه مـا برای ادامه حیات بـه مروارید نیاز نداریم اما بـه باران نیازمندیم. البته فقط نیاز نیست کـه باران را دوست داشتنی می کند.
باران آن قدر لطیف اسـت کـه گویی دست طبیعت می خواهد بـه زمین مهربانی کند و وی را مثل مادری کـه کودکش را نوارش می کند، لوس کند. باران مثل دانههاي مرواریدی اسـت کـه آسمان بـه زمین هدیه می دهد. مثل دامادی کـه بر سر عروس مروارید می پاشد، آسمان هم رشتههاي دراز مروارید رابه زمین هدیه می کند. باران مثل دعایی اسـت کـه مستجاب میشود و نشانه هاي استجابت را در گوش زمین زمزمه می کند.
باران یک مهمان اسـت، مهمانی کـه دست خالی نمی آید و دوست داشتن رابه خانه مـا هدیه میآورد. و لطافت باران همان گونه در ادبیات رسوخ میکند. خواجه عبدالله انصاری در مناجاتنامه خود می گوید:«الهی… بر جانهاي مـا جز بارانِ رحمت خود مبار». این تشبیه رحمت خداوند بـه باران بسیار زیباست. همه ی می دانیم کـه رحمت خداوند چقدر بیکران اسـت.
وقتی خواجه بـه باران تشبیهاش می کند، یکی از نشانههاي بیهمتا بودن لطافت و مهربانی باران اسـت. و نه فقط در ادبیات کـه وقتی باران میبارد کشاورزان کـه رزقشان را از زمین می گیرند و برای جوانه زدن دانهها بـه آب نیاز دارند، رو بـه سوی آسمان کرده و خدا رابه خاطر باریدن باران شکر می کنند. باران از جمله نعمتهاي خداست کـه در زندگی مـا نقش بسیاری دارد و مـا بخاطر آن باید از خدای مهربان سپاسگزاری کنیم.
در صورت تمایل معرکه بدهید 💙🙏