جواب معرکه
داستان در مورد درخت سپیداری در باغی بود که یک روز به خاطر اینکه با تبر داشتند آن را قطع می کردند ناراحت شد و با اندوه و گریه گفت که از دست هیزم شکن و نجار دیگر برایش شاخ و برگی باقی نمانده است. تبر به او گفت: گناه تو این است که میوه و حاصلی نداری.تا سحر صدای تبر به گوش می رسد و هیزم زیادی در باغ جمع شد و زمانی که کشاورز با آن هیزم ها، تنورش را روشن کرد، درخت سپیدار با حالت گریه گفت : افسوس که هیزم شدم و روزگار مرا با آتش بدبختی سوزاند. در این هنگام شعله به او خندید و گفت بی ارزشی خودت باعث شد که اینگونه پست و حقیر بشی.
آن شاخه ای که فقط رشد کند و میوه و باری نداشته باشد، فقط سزاوار سوختن است. ثمره انسان، علم و دانش است و اکنون ای انسانی که علم اندوخته ای، زمان نشان دادن علم و هنر است. سخن بدون عمل فایده ندارد و اگر در دنیا همه چی را با آسانی بگذرانی، در روز پاداش گرفتن، کار تو سخت می شود و مزد و پاداشی نخواهی گرفت.
یه بار این متنو بخون بعد خودت خلاصه ش رو بنویس
برای نوشتنش زحمت کشیدم لطف کن معرکه بده