فارسی هشتم -

درس 3 فارسی هشتم

محمد میعاد فتوتی

فارسی هشتم. درس 3 فارسی هشتم

لطفا توضیح دهید

جواب ها

nazifeh eslami

فارسی هشتم

روزی روزگاری بود که کبکی بود که زیبا راه می رفت و همه پرندگان مورد توجه ان قرار می گرفتند وا زاین شاخه به ان شاخه می پریدند و یک روز که کبک متوجه شد همه به راه رفتن کبک نگاه می کنند و بعد او تصمیم گرفت که به راه رفتن اونگاه کند چند روز گذشت و کلاغ به راه رفتن او نگاه میکرد و باخود گفت مگر من چه کم دارم از کبک او دومنقار دارد من هم دارم پا دارد ومن هم دارم و بعد فکرکرد وتصمیم گرفت راه رفتن کبک رایاد بگیرد چند روز گذشت و او هرروز به راه رفتن کبک با دقت نگاه می کرد یک روز که کبک ازپیش هن رد می شد او هم به دنبال او حرکت کرد وراه رفتن او را تقویت میکرد و چند روز بعد داشت از کنار پرندگان می گذشت که متوجه شدن مثل کبک راه میرود وهمه او را مسخره و تحقیر کردند و ناگهان کبک از بالا به زمین افتاد وبه او گفتند که بهتر است راه رفتن خود را ادامه بدهی نه دیگران یک روز که می خواست به راه رفتن خود ادامه بدهد نتوانست راه برود و بعد که کار از کار گذشته بود پشیمان شد

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت