جواب معرکه
دو برادر، یکی خدمت سلطان کردی و دیگری به زور بازو، نان خوردی.
دوبرادر بودند که یکی برای پادشاه کار میکرد و در خدمت او بود و برادر دیگر با نیرو خودش کار میکرد و زندگیاش را میگذراند.
باری، توانگر گفت درویش را که: چرا خدمت نکنی تا از مشقت کارکردن برهی؟
خلاصه، برادر ثروتمند به برادر فقیر گفت چرا به پادشاه خدمت نمیکنی تا از رنج و سختی کار کردن رها شوی؟
گفت: تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت، رهایی یابی که خرمندان گفتهاند: نان خود خوردن و نشستن به که کمر زرین بستن و به خدمت ایستادن.
برادر فقیر گفت: تو چرا کار نمیکنی تا از خواری و پستی خدمت کردن به پادشاه نجات پیدا کنی؟ زیرا انسانهای خردمند و دانا گفتهاند: از دسترنج خود خوردن و زندگی کردن و روزی بدست آوردن از در خدمت پادشاه بودن و فرمانبرداری از او بهتر است.
به دست آهن تفته کردن خمیر *** به از دست بر سینه، پیش امیر
آهن داغ را نرم کردن و رنج و سختی آن را تحمل کردن بهتر از تعظیم کردن در مقابل پادشاهان است.
عمر گرانمایه در این صرف شد *** تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
عمر باارزش، با فکر کردن به اینکه در تابستان چه بخورم و در زمستان چه بپوشم، هدر رفت.
ای شکم خیره به نانی بساز *** تا نکنی پشت به خدمت، دوتا
ای شکم بیشرم و گستاخ به لقمه نانی قناعت کن تا اینکه مجبور نباشی در برابر دیگران تعظیم و خدمت کنی