سلام بفرمایید.
موضوع انشا: -کرونا
دقیق یادم نیست، اما به گمانم از بهمنِ سال98بود که چیزهایی در زندگیمان تغییر کرد؛
در کوچهها، خیابانها، مدرسهها، خانوادهها...
دیگر هیچ چیز مثل قبل نبود، مدرسهها تق و لق شده بود، دست دادن و روبوسی کردن ممنوع شده بود، بیرون رفتن بدون ماسک قدغن شده بود...
همه اینها زیره سره بیماری به نام کرونا بود؛
بیماری ک خیلی چیزهارا از ما گرفت، جان عزیزانمان ، آغوش گرم دوستانمان ، دورهمی هایمان ، قدم زدن با خیال راحت در خیابانو ساندویچ کثیف خوردنمان، دیدن دوستانو معلم هایمان، شلوغ کردن سره کلاسو بستنی خوردنِ زنگ تفریحهایمان...
اوایل از مجازی شدن مدارس خیلی خوشحال بودیم؛
هیچکداممان فکرش را نمیکردیم ک روزی دلمان برای مدرسه تنگ خواهد شد.
8صبح حاضری زدن، دانلود فیلمهای پر حجم درسی، ویسهای طولانی، گالری پر از عکسهای جزوه، نت ضعیف، بروز رسانی برنامه شاد و و و ...
همه اینها کافی بود برای کلافه و خسته شدنمان.
نیمه دوم سال 98تمام شد، مدارس همچنان مجازی بود...
99آغاز شد، ویروس کرونا همچنان جان عزیزانمان را میگرفت...
99تمام شد و ما همچنان از دیدن لبخند عزیزانمان به وسیله ماسک محروم بودیم...
1400 آغاز شد، کرونا تمام نشده، مدارس حضوری نشده، ماسکها برداشته نشده و همچنان مردم و کادر درمانی ک خستهاند، دلتنگند، عزادارند...
ما نیازمندیم، نیازمند اندکی حال خوب...