ادامه بده تاج میدم به همتون
روزی بارانی بود قرار بود با آقا جونم به تماشای منظره زیبای طلوع آفتاب برویم.
به بیرون از خانه چوبی مامانجون رفتم.
آقا جونم درحال خورد کردن هیزم بود و در همین هنگام درحال خواندن آهنگی زیبا زیر نم نم باران بود.
مادر بزرگم با سینی چوبی با نقش و نگار چشمگیری که در آن کوکی های خوشمزه و به همراه لیوانی از شیر داغ بود آورد.
بعد از تمام شدن کار آقا جونم شروع کردیم به قدم برداشتن به سمت....
ادامه بدین
اینم عکسی که خودم از طلوع گرفتم(: