کمک کردن در نگاه اول یک رفتار پسندیده انسانی است و کمک کردن به همسایهها اهمیت و ارزش بیشتری دارد البته یکی از همسایگان ما که به قول خودش در زندگی به کمک کردن به دیگران بسیار اهمیت میدهد تقریباً از این کارش پشیمان شد چطوری؟
این همسایه ما تازه به ساختمان ما آمده بود که یک روز یعنی یک شب به طور ویژه کمکش شامل حال ما شد ساعت ۱۱ شب بود که زنگ به صدا در آمد خواب بود اما من تکلیفهای عقب افتادهام را انجام میدادم اول بابا و بعد من دویدیم به طرف در بابا با چشمهای سرخ و ابروهای گره کرده در را باز کرد آقای همسایه جدیدمان بود گفت شما شام خوردید در عالم همسایگی خوب نیست که مسیر بخوابم و شما گرسنه سر بر بالین بگذارید برای بچهها پیتزا گرفته بودم برای شما هم بابا نگذاشت حرفش تمام شود با حرص و عصبانیت گفت گرسنه سر بر بالین بگذارید یعنی چه مرد حسابی؟ مگه من از کتاب تاریخ فرار کردم که سر بر بالین بگذارم؟ اصلاً مگه تو نمیدونی من اگه بد خواب بشم خوابم نمیبرد همسایه فداکار شانههایش را بالاانداخت و گفت لا من که عادت خواب شما دستم نیست بابا گفت خب حالا دستت اومد زنگ خونه بیصاحاب شده ما را ساعت ۱۰ به بعد نزن من شبها ساعت ۱۰ میخوابم کم مانده بود بپرد و یقه مرد بیچاره را پاره کند بابا داشت در را میبست که دویدم تا جعبه را از آقایی از دست آقای همسایه بگیرم در همان حال گفتم زشت است دستشان را کوتاه کنیم اتفاقا ما شام نان و ماست داشتیم و من الان خیلی گرسنهام نزدیک بود که گرسنه سر بر بالین بگذارم بابا چشم غرهای رفت و گفت کوفت بخوری که اینجوری آبروریزی نکنی.
آقای همسایه با حالی بین خنده و خجالت جعبه را دستم داد خداحافظی کرد و رفت.
کمک به همسایه خوب است ولی نه زوری آن همسایه باید خواهان کمک باشد همسایه ما از آن شب به بعد کمکهایش را کم کرد البته من که مشکلی نداشتم اگر هر شب هم حس کمک دادنش گل میکرد اشکالی نداشت فقط خدش از بابا میترسید
تاججججج پلیز