اینم هست
'در روستایی سرسبز، مردی به نام کمال زندگی میکرد که همیشه سعی داشت با حیله و نیرنگ به ثروت برسد. او به جای تلاش صادقانه، محصولات کشاورزان را با قیمت کم میخرید و به شهر با چند برابر قیمت میفروخت. مردم از کارهای او ناراضی بودند، اما کمال به کار خود ادامه میداد.
یک روز، کمال گندمهای زیادی را که از کشاورزان ارزان خریده بود، بار گاریاش کرد تا به شهر ببرد. در میان راه، چرخ گاری شکست و تمام گندمها به رودخانه ریخت. هرچه تلاش کرد، نتوانست گندمها را نجات دهد. کمال فهمید که مال حرام و کار نادرست، سرانجام خوبی ندارد و راه نادرست او را به مقصد نمیرساند. از آن روز به بعد، تصمیم گرفت با صداقت کار کند.'
این کوتاه تره
'در روستایی مردی به نام کمال زندگی میکرد که همیشه با فریب و نیرنگ به دنبال پول بود. او محصولات کشاورزان را ارزان میخرید و در شهر گران میفروخت. یک روز گندمهای زیادی را بار گاری کرد، اما در میان راه چرخ گاری شکست و تمام گندمها به رودخانه ریخت. کمال فهمید که کار نادرست عاقبت خوبی ندارد و راه نادرست به مقصد نمیرسد. از آن پس، تصمیم گرفت با صداقت کار کند.'
منتظر معرکه هستم