مقدمه:در علفزار میگردم چه چیزی میبینم دیده هایم را با تو به اشتراک میگزارم
بند اول:شبنم رو گل های زیبایی که هرکدام عطری دارند که تو را به جهان زیبایی ها دعوت میکنم،آسمان صاف است بدون تیرگی ای کاش دل انسان ها هم همینطوری بود،رودخانه ای زلال و پاک که میشود ماهی های کوچک و بچه قورباغه ها که در حال بازی کردن هستند.
بند دوم :آن طرف علفزار جنگلی انبوه که درختانش بسیار استوار بودند و با ریشه هایشان خاک را بغل کرده بودند و شاخه هایشان آنقدر انبوه بود که نور خورشید در داخل جنگل فقط مانند زیورآلات تزئینی بود، پرندگانی که روی شاخه های درختان لانه ساخته بودند ،پرندگان به دنبال غذا برای جوجه هایشان بودند
بند سوم:کلا طبیعت آن روز ساکت بود انگار میخواست به من تنها گوشه ای از زیبایی های این هستی را نشان بدهد و کوچکی ام را به رخم بکشد،به من درس زندگی بدهد بگوید مانند گل دلنشین و دوست داشتنی باش،مانند چشمه بدون ریا و کینه و آلودگی و مانند درختان ساده باش و غروری در تو نباشد
نتیجه گیری:از نعمت ها درس زندگی را بیاموزیم
تاج لطفاً 🙂