Atena ◕‿◕

نگارش نهم. درس 5 نگارش نهم

سلام اگه میشه صفحه ی ۷۰ باز نویسی حکایت رو اگر به صورت داستانی نوشتید بفرستید از اینترنت هم نباشه تاج میدم

جواب ها

جواب معرکه

شب بود،مردی پس از شام خوردن کمی احساس درد در ناحیه ی دلش کرد، دلدرش را پایه کارکردن و جابه جایی چوب ها در جنگل انداخت و با خود فکر کرد اگر تا فردا دلدردم بهبود نیافت نزد طبیب میروم صبح شد.. مرد با احساس درد چشمانش را به هم فشرد؛متوجه گذر زمان نشده بود و انروز نتوانسته بود سرکار برود حاضرشد،سوار ماشین شد و به سمت شهر راه افتاد .خودش را ب نزدیک ترین شفا خونه رساند و نزد طبیب رفت با عجله ب او گفت لطفا درد مرا بهبود که از درد بی طاقت شدم.طبیب فردی سن بالا و بی حوصله بود عینک ته استکانی اش را به سمت عقب هل داد و با اخمی ک همیشه در صورتش داشت از مرد پرسید چه چیزی خورده ای؟ برای چی دلت درد میکنه؟ مرد پاسخ داد من دیشب چیزی برای خوردن نداشتم و از شدت گرسنگی نان سوخته خوردم،طبیب کمی فکر کرد و به پسر بچه ای که در شفاخانه ی او کار میکرد گفت داروی چشم را نزد من بیاور. مرد که از سخن طبیب کمی ترسیده و خشمگین شد فریاد شد داروی چشم برای چیست من برای بهبود دلدرد نزد شما امده ام. طبیب به او گفت اگر چشمت بینا بود که نان سوخته نمیخوردی

سوالات مشابه درس 5 نگارش نهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام