روزی که با او بیرون رفتم، هوا پر از شیرینی عشق بود. نگاههای گرم او، همچون آفتاب نورانی، قلب من را از ناز و نغمههای شاداب عشق پر کرد. خیابانها زیر قدمهای ما، شاهد داستانهای عاشقانه ما شدند.باد لطیف موهای او را به آرامی میرقصاند و لبخندی که بر لبانش میخندد، دنیای من را رنگارنگ کرد. حتی صدای قدمهای ما، یک آهنگ زیبا و آرام عاشقانه را بر روی خیابانها مینواخت.
در این روز عاشقانه، زمان مثل شعاعی طلایی میان ما قرار گرفت. هر لحظه، یک دنیای جدید از عشق و احساسات را کشف میکردیم. او با کلمات نرم خود، دل من را به لطافت لمس میکرد و من با نگاههایم، به او قول میدادم که همیشه در کنارش باشم.
شاید این یک روز عادی به نظر بیاید، اما برای من، هر لحظه با او یک داستان عاشقانه بود. وقتی که با او بودم، دنیا از اطراف ما محو شده بود و تنها چیزی که مهم بود، عشق بیپایانی ما بود.اون روزه ، همه چیز در دور و برمان فراموش شده بود. فقط او و من و آن لحظه بودیم. هوا تازهترین نسیمهای عاشقانه را در بر داشت و هر نگاه و لمس او، مثل جادویی بود که دل من را فرا میخواند
همانند قهرمانان داستانهای عشق، ما نیز در این روز به ماجراهایی جذاب و شیرین پرداختیم. خیابانها شاهد تعامل عاشقانه ما بودند، و هر قدمی که برمیداشتیم، یک مرحله جدید از این داستان فوقالعاده را آغاز میکردیم.وقتی او میخندید، دنیای من نورانی میشد. لبخند او، همه چیز را به رنگ و بوی عشق میآورد. و من، با همه وجودم به او میخندیدم، چرا که او دنیای من و شیرینترین قصه عشقم بود.
با هر نگاه عمیق او، ما در دریای عشق میشناختیم. زمان مانند موجی بیپایان بود که ما را به سواحل نهایت عشق و احساسات میبرد. او با آرامش و شیرینی کلماتش، قلب من را میپذیرفت و من با احساسات ناب و نیکویی به او عشق میورزیدم. این روز، یک قصه عاشقانه ناب بود. ما همیشه در قلب هم بودیم و همچون دو عاشق، در این دنیای جادویی که خلق کرده بودیم، به ابدیت عشق مینمودیم.....
و اون روز شد بهترین روز زندگیم و من اورا از همون روز ب بعد با تمام وجودم دوست دارم
عاشقانه اس خودم اینو نوشتم ولی تو میتونی مثلا دوستاتو بزاری خواهر .برادر ی تغیراتی توش ایجاد کنی