ریاضی هفتم -

فصل 8 ریاضی هفتم

فاطمه نیکویی

ریاضی هفتم. فصل 8 ریاضی هفتم

سلام لطفا هرکس نمونه سوال ریاضی از فصل هشتم داره برام بفرسته فوری میخوام ممنون

جواب ها

fatemeh nasirpoor

ریاضی هفتم

روزی طاووسی و زاغی در جلوی باغی باهم روبرو شدند ، و هر یک با غروربه دیگری نگاهی انداخت . طاووس پیش قدم شد و خطاب به زاغ گفت : این کفش های خوش رنگ و لعابی که پایت کرده ای لایق شکل و شمایل من است واصلا به لباس تو نمی آید . فکر می کنم ما هر دو از همان اول در پوشیدن کفش هایمان اشتباه کرده ایم . من کفش سیاه و زشتی که به پر های نا مرتب و کدر رنگ تو لایق بوده پایم کرده ام و تو کفش سرخ و زیبای مرا با وجود چنین پر های رنگارنگی و منقار ظریفی که دارم پایت کرده ای ! زاغ نگاهی به طاووس انداخت و گفت : اشتباه نکن ، کاملا برعکس است . تمام پوشیدنی های زیبای تو مناسب من است ، در آن روزهای اول که من گیج و منگ بودم تو در کار من دخالت کردی ولباسهای مرا برداشتی و پوشیدی و من هم نادانسته در کار تو دخالت کرده ام . خلاصه بحث این دو بالا گرفته بود که در همان حوالی لاک پشتی پیر و دانا ، که مشغول استراحت بود ولاک خود را زیر نور کم رنگ آفتاب خشک می کرد، حرف های این دو موجود ناراضی را شنید ، که با یکدیگر در حال بگو مگو بودند. بالاخره گره از زبان خود باز کرد و گفت : ای دوستان عزیز ؟! هر دوی آنها به سمت لاک پشت برگشتند و لاک پشت پیر بدون تعلل ادامه داد این بحث باطل را تمام کنید. خداوند بزرگ همه چیز را به یک نفر نمی دهد و هرکس از هر چه که خدا به او داده باید خوشحال و راضی باشد

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت