مهدی

نگارش هشتم. درس 6 نگارش هشتم

انشا می‌خوام در مورد برخاستن از خواب در صبح شهر از گوگل نباشه و طبقه بندی و علاعم نگارشی هم رعایت بشه لطفاً بفرستید خیلی نیاز دارم هر کی بفرسته تاج میدم

جواب ها

روح شب

نگارش هشتم

موضوع: برخواستن از خواب در صبح شهر صبح، زمانی است که دنیا به آرامی از خواب بیدار می‌شود. نور خورشید به آرامی از لابه‌لای پرده‌ها نفوذ می‌کند و اتاق را روشن می‌کند. صدای پرندگان که درختان را پر کرده‌اند، به گوش می‌رسد و این صداها به من یادآوری می‌کند که روز جدیدی آغاز شده است. وقتی از خواب بیدار می‌شوم، ابتدا چند دقیقه‌ای در رختخواب دراز می‌کشم و به صدای زندگی در بیرون گوش می‌دهم. صدای ماشین‌ها، صدای مردم که به کارهای روزمره‌شان می‌پردازند و حتی صدای بچه‌ها که در کوچه‌ها بازی می‌کنند، همه و همه نشان‌دهنده‌ی شروع یک روز جدید است. بعد از اینکه از رختخواب بیرون می‌آیم، به سمت آشپزخانه می‌روم. بوی قهوه تازه دم کرده و نان تست شده، حس خوبی به من می‌دهد. صبحانه یکی از بهترین لحظات روز است؛ زمانی که می‌توانم با خانواده‌ام دور هم جمع شویم و درباره‌ی برنامه‌های روز صحبت کنیم. پس از صبحانه، به بیرون می‌روم. هوای تازه و خنک صبحگاهی، انرژی خاصی به من می‌دهد. در خیابان‌ها، مردم با لبخند و شادابی به سمت کار و مدرسه می‌روند. درختان سبز و گل‌های رنگارنگ، زیبایی خاصی به شهر می‌بخشند و من از دیدن این همه زندگی و نشاط لذت می‌برم. صبح در شهر، نه تنها آغاز یک روز جدید است، بلکه فرصتی است برای شروع دوباره و برنامه‌ریزی برای کارها و اهداف جدید. این لحظات زیبا و آرامش‌بخش، همیشه در یادم باقی می‌مانند و به من انگیزه می‌دهند تا با انرژی و امید به جلو بروم. در نهایت، برخواستن از خواب در صبح شهر، برای من نمادی از زندگی و امید است. هر روز یک فرصت جدید برای یادگیری، رشد و تجربه‌های تازه است.
شکست عشقی💔

نگارش هشتم

تاج یادت باشه صبح در یک شهر شلوغ و پر صدا با بوق ماشین های بزرگ و کوچک از خواب بیدار می شوم. با نگاه به پنچره می بینم هوای شهر آلوده است و پنجره را باز می کنم و با باز کردن پنچره هوای کثیف و آلوده شهر داخل اتاق می آید. به ابرهای سیاه و خشن، به خورشید که پشت ابر ها مخفی شده، به ساختمان های بلند، به ماشین های زیاد و ترافیک سنگین و بوق ماشین ها نگاه می کنم و در دل خود می گویم که ای کاش من همان بچه روستا بودم و در آنجا زندگی می کردم. از خانه برای خرید نان بیرون می روم. صف نان را که نگو و نپرس! همه با چشم های خواب آلود و بسته در صف طولانی ایستاده اند و تنها با رسیدن به نوبتشان، از خواب شیرین سرپایی، بیدار می شوند! انگار نه انگار صبح زود است! سرتاسر خیابان های شهر را ترافیک ماشین ها و آدم فرا گرفته است

سوالات مشابه درس 6 نگارش هشتم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام