اَرغَوانِ بی اِبتهاج🌙 (:

نگارش دهم. درس2 نگارش دهم

نگارش ص 39 هرکی نوشته بفرسته از گوگل نباشه تااااج میدم. 🗿🌱

جواب ها

sode ✈️🦋

نگارش دهم

مقدمه : در زمان های قدیم در یک روستایی یک زن با دوتا بچه کوچک و یک پسر بزرگ زندگی می‌کرد. زن ، شوهرش را از دست داده بود و تنها راه درامد آن‌ها از گاو و گوسفندهایش بود. اما این درامد کفاف خرج و زندگی آن‌ها را نمی‌داد. بدنه : زن به پسر بزرگش گفت که ای پسر عزیزم به داخل شهر برو و دنبال کار باش و خرج برادر و خواهرهای کوچکت را دربیاور من در اینجا هم از گاو و گوسفندها از طریق فروش شیرشان درامد درمیاورم. اما پسر سر باز زد و گفت کار کجاست مادر من. بیکاری در همه جا هست. شهر و روستا ندارد. پس از گذشت یک سال مریضی به دام هایشان افتاد و همه‌ی گاو و گوسفندهایشان مردند. به اصرار مادر، پسر مجبور شد به شهر برود و دنبال کار باشد. پسر به شهر رفت و به سختی کار می‌کرد و دنبال کار بود تا اینکه بالاخره پس از گذشت چند روز سختی، کاری با درامد خوب پیدا کرد. درآمدی جمع کرد و به روستا نزد مادرش بازگشت و تمام درامد ان ماهش را به مادرش داد. مادر از خوشحالی به فرزندش گفت که پسرم نصیحتی به تو می‌کنم تا آخر عمرت به آن عمل کن نتیجه: تا تو نخواهی و دنبال کار نباشی کار سراغ تو نمی‌آید یاد مثلی افتاد که از تو حرکت از خدابرکت. تو تلاش کن و مطمئن باش خدا کمکت می‌کند. آب که یک جا ماند، میگندد. مرد از روی چهارپایه پایین می‌آید. نفس کشیدن برایش سخت است. کمرش را می‌گیرد. آخ می‌گوید. خودش را روی مبل زهوار در رفته می‌اندازد. صدای در رفتن فنر بلند می‌شود و زن مشغول خیاطی است. چشمانش را ریز کرده و به‌صورت منظم کوک می‌زند. مرد آه بلندی سر می‌دهد.زن نگاهش می‌کند و می‌گوید:” آلان دیگر وقت آه کشیدن نیست”. مرد دهنش را کج می‌کند و از روی مبل بلند می‌شود سرفه می‌زند. قرص‌ها را برمی‌دارد و آب می‌خورد و به دیوار نگاه می‌کند. به مدال‌های آویخته شده بر گردن دیوار که روزی بر گردن او بودند. چهره‌اش در هم می‌رود و به بیرون پنجره نگاه می‌کند. با خوشحالی یک قیس می کشد و می‌گوید: احمد! این، احمد است! احمد دهقان. یادت هست؟ زن نچ می‌کند. مرد ادامه می‌دهد: “همونی که با هم به مسابقات چین رفتیم.” من اول شدم و او سوم. پسرک بامزه‌ای بود. در هر مسابقه، گوشش می‌شکست. زن می‌گوید: خب؟ مرد می‌گوید: همین‌الان دیدمش رفت داخل مغازه. تازه اصلاً تغییر نکرده. باگذشت سی‌وچند سال هنوز هم سرحال است. فکر کنم الان یک مربی درجه یک شده باشد؛ اما همه می‌گفتند من بهتر بودم. او هم خوب بود، اما تکنیکی، کار نمی‌کرد، زندگی روی خوشش را به او نشان داد. مرد آخ می‌گوید و از درد کمر خودش را دوباره روی مبل می‌اندازد. سرفه می‌زند، سرفه می‌زند. اسپری را برمی‌دارد. نفسش کمی بالا می‌آید. زن پوزخندی می‌زند و می‌گوید:” آب که یکجا بماند می‌گندد”. تو که دیگر هیچ. سی سال است که هیچ فعالیتی نداری. فقط می‌خوری و می‌خوابی. حالا این زندگی ما و آن‌هم زندگی او. تعجب ندارد. مرد مچاله می‌شود و از درد به خود می‌پیچد…   کار نیکو کردن از پر کردن است. مفهوم:  برای رسیدن به نقطه ای که میخواهی باید سخت تلاش کرد

جواب معرکه

ارسلان صابر

نگارش دهم

تاج یادت نره❤️

سوالات مشابه درس2 نگارش دهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام