♦ نوشته ذهنی 👈🏻 پروانه ♦
کمی گردنم را تکان میدهم. صدای ترق و تروق استخوان هایش را به وضوح میشنوم. نگاه کوتاهی به اطراف میاندازم. پرنده ای نمیپرد، جهندهای نمیجهد و خزندهای نمیخزد. هیچ کس اینجا نیست و من ماندهام تنهایِ تنهایِ تنها. به انتخاب خود. آری به انتخاب خود!
روی ماسه های نمور ساحل پا میگذارم.
حس دلپذیریست!
کمی جلو تر میروم. منتظر میشوم تا موج جدید از راه برسد.
بلافاصله میآید و منِ همیشه منتظر را منتظر نمیگذارد.
آب موج دار دریا به این نقطهای که در آن ایستادهام نمیرسد.
آرام روی ماسه ها مینشینم. زانوهایم را در آغوش میکشم و نَنو وار خودم را تکان میدهم. بعد از گذشت اندکی، در یک حرکت ناگهانی دستانم را مانند عقابی که در اوج پرواز میکند، باز میکنم و پاهایم را نیز. خودم را به عقب پرت میکنم و روی ماسه ها دراز میکشم و به آسمان نگاه میکنم. هوا گرگ و میش است. چشمانم را میبندم. دستانم را به بالا و پایین و پاهایم را به چپ و راست حرکت میدهم.
گویی شکلی که در تصوراتم پرسه میزند را میخواهم به ساده ترین شکل ممکن واقعی کنم.
بعد از چندین بار تکرار، از ماسه ها دل میک