در روزگاران قدیم بازرگانی بود که خرج زندگی اش را از راه گرفتن مالیات از مردم ان هم با نشان دادن زور و بازو بدست می اورد. همیشه نفرین مردم پشت سرش بود و روزی نبودی که بدون نفرین کردن بازرگان سر به بالین بگذارند. روزها میگذشت و این اوضاع همینطور ادامه داشت. تا اینکه روزی امینِ این بازرگان خبر برشکستگی او را داد. خیلی ناراحت شده بود، یک روزه تمام زندگی اش با خاک یکسان شده بود. اوازه ی این خبر به گوش مردم هم رسیده بود. تمام مردم بعد از شنیدن این خبر اشک در چشمانشان جمع شده بود. سجده کنان خدارا شکر میکردند. هرکس که این خبر به گوشش میرسید این مثلِ باد اورده را باد می برد در ذهنش چرخ میخورد. زمین گرد است مراقب باش، اگر روزی به مراد و دلخواه تو بود اخر به زیان تو هم خواهد شد.