یک روز بارانی
امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم، صدای باران را شنیدم که به آرامی روی پنجره میخورد. هوا سردتر از روزهای قبل بود و ابرهای خاکستری تمام آسمان را پوشانده بودند. وقتی از پنجره به بیرون نگاه کردم، خیابانها خیس شده بودند و آب باران از ناودانها به پایین میریخت. حس کردم که امروز یکی از آن روزهای بارانی و آرام است که همه چیز کمی کندتر از همیشه پیش میرود.
تصمیم گرفتم قبل از شروع روزم، یک فنجان چای داغ درست کنم. صدای باران و بوی چای تازه برایم خیلی آرامشبخش بود. بعد از مدتی، باید به مدرسه میرفتم. لباس گرم پوشیدم و چترم را برداشتم. وقتی بیرون رفتم، نسیم سردی میوزید و قطرات باران به آرامی روی صورتم مینشست. قدم زدن در خیابانهای خیس، حس خاصی داشت؛ همه جا بوی خاک بارانخورده میداد و ماشینها با عبور از چالههای آب، صدای پاشیدن آب را ایجاد میکردند.
خیابانها کمی شلوغتر از روزهای عادی بودند. همه یا چتر در دست داشتند یا زیر سقفهای مغازهها ایستاده بودند تا از باران در امان بمانند. با این حال، بعضیها عجله داشتند و با وجود باران به سرعت از کنارم رد میشدند. هرچند هوا سرد بود و باران میبارید، اما احساس ناخوشایندی نداشتم. برعکس، حس میکردم که این روز بارانی فرصتی است برای آرامش بیشتر.
در مدرسه، کلاسها مثل همیشه برگزار شد، اما حس کردم که همه کمی آرامتر بودند. صدای باران از پنجرهها به گوش میرسید و این باعث میشد فضا متفاوتتر از روزهای آفتابی باشد. بعد از مدرسه، وقتی به خانه برگشتم، هنوز باران به آرامی میبارید. حس خوبی داشتم؛ انگار که این روز بارانی کمک کرد تا لحظاتی از شلوغیها فاصله بگیرم و بیشتر به حال و هوای خودم فکر کنم.
در نهایت، فکر میکنم روزهای بارانی شاید باعث شوند کمی آرامتر و با دقت بیشتر به اطرافمان نگاه کنیم. هرچند باران ممکن است برای بعضیها مشکلساز باشد، اما برای من این روزها فرصتی برای استراحت ذهنی و لذت بردن از طبیعت است.
به فرما