من و بهترین دوستم شب جمعه بعد از شکست لیوان مورد علاقه مادر بزرگم نتیجه گرفتیم به گذشته سفر کنیم و ماشین زمان بسازیم تا مواظب شکستن لیوان باشیم
شب را با هم بیدار ماندیم و تصمیم گرفتیم ماشین زمان بسازیم
و یکدفعه در گذشته در شهر همدان بیدار شدیم
ما موفق شده بودیم و حالا میتوانستیم به همه بگیم که ما ماشین زمان ساخته ایم
و ما توانستیم حتی بابا طاهر شاعر همدانی را هم ببینیم و ناگهان از خواب زیبایمان بیدار شدیم!
زمان:شب جمعه
شخصیت های داستان، من و دوستم
مکان:خانه، گذشته ی همدان
اتفاق های داستان:رویا، ساخت ماشین زمان، سفری دلنشین به همدان در خواب ، دیدن باباطاهر
نتیجه:رفتن به گذشته ممکن نیست! پس خوب زندگی کنیم تا مجبور نشویم به گذشته برگردیم