انشا در مورد اتوبوس شلوغ
از کلاس برگشتم و در ایستگاه منتظر اتوبوس بودم. اتوبوس آمد و سوار شدم داخل اتوبوس پر از آدمای مختلف بود و جای سوزن انداختن نبود بزور از بین آدما رد شدم و رسیدم آخر اتوبوس دستگیره گرفتم که نیفتم با هر ترمز اتوبوس هی آن طرف و این طرف می رفتم!
بزور تعادل خودمو حفظ کردم هوا هم به شدت گرم بود نور خورشید هم روی سقف اتوبوس بود اتوبوس به شدت گرم شده بود یک بچه از گرما و گرسنگی گریه میکرد دوتا پیرمرد درحال گفت و گو بودند اتوبوس پر سروصدا شده بود
از سروصدای زیاد سردرد شدم اتوبوس نگه داشت و چند مسافر سوار شدند چند تا پسر بچه از این طرف به این طرف می پریدند و داخل اتوبوس پرسروصدا بود و از سردرد آمانو بریده شده بود بلاخره رسیدم و از اتوبوس پیاده شدم
موفق باشی❤️🥰