فارسی هشتم -

درس9 فارسی هشتم

Zahra

فارسی هشتم. درس9 فارسی هشتم

لطفا جواب بدید هیچی نمیدونم 😭😭😭؟؟

جواب ها

جواب معرکه

telmammmmm

فارسی هشتم

مقدمه: ما در زندگی مان روزهای مختلفی داریم، برخی معمولی و برخی خاص. روزهایی هم هستند که برای همیشه در خاطرات ما حک می شوند. به همین ترتیب، من هم یک روز به یاد ماندنی از زندگی ام دارم که برایم بسیار عزیز است. خاطرات این روز در قلب من حک شده و تا ابد باقی خواهد ماند. دهمین سال تولد من، به یاد ماندنی ترین روز زندگی من بود. روزی بود که هرگز نمی توانم آن را فراموش کنم و آن را بهترین روز تولدم می دانم. آن روز مثل هر روز عادی دیگری شروع شد. با این حال، در ادامه روز، اتفاقات هیجان انگیز شروع به رخ دادن کردند.روز تولدم خیلی زود از خواب بیدار شدم چون مجبور بودم برای مدرسه لباس راحتی بپوشم. روز قبل تمام آب نبات هایم آماده بود که در کلاس پخش کنم.مادرم صبحانه مورد علاقه ام را آماده کرد و برای ناهار هم یک شکلات تخته ای بزرگ به من داد. من به مدرسه رفتم و تمام کلاس برای من آواز خواندند و به من تبریک گفتند. نوبت پخش شیرینی شد.من و بهترین دوستم برای پخش تافی (نوعی شیرینی) نزد همه معلمان رفتیم. علاوه بر این، این احساس برای من باورنکردنی بود. دوستانم همگی برای من آواز می خواندند و مشتاق بودند که بعد از ظهر به جشن تولد من بیایند.تولد در مدرسه به یاد ماندنی بود اما جشن تولد در خانه، آن روز را بیشتر به یاد ماندنی کرد. همچنین مادرم همه دوستان مدرسه من را به مهمانی دعوت کرد.هدایای زیادی دریافت کردم و بازی های زیادی انجام دادیم. ما بازی هایی مانند صندلی بازی، گرگم به هوا، مسابقه تخم مرغ و قاشق و غیره بازی کردیم.نکته مهم جشن تولد من قطعا کیک تولد بزرگ من بود. از آنجایی که من عاشق ابرقهرمانان هستم، مادرم کیک را با تم ابرقهرمانی سفارش داده بود. خیلی هم خوشمزه بود و با طعم مورد علاقه من.آن روز زمان زیادی را با خانواده و دوستانم گذراندم. همه آن روز خوشحال بودند و با لبخندی بزرگ به صورتشان به خانه برگشتند. نتیجه: بنابراین دهمین سال تولد من خاطره انگیزترین روز زندگی من است. آن روز خاطرات خوش زیادی برایم به ارمغان آورده است که برای همیشه با من خواهد ماند. آن روز به من احساس خوشبختی و خوش شانسی می دهد که همه آن چیزها را در زندگی ام دارم. معرکه یادت نره!!!!!!!!!!!!

جواب معرکه

نمی دانم دقیقا چند روز گذشته. روزی را به خاطر دارم که باران نم نم پاییزی آرام بر پنجره های خانه می خورد و ابر ها آسمان را گرفته بودند. لباس گرمی پوشیدم و از خانه بیرون رفتم. چکمه های سیاهم را پایم کردم و به راه افتادم. قدم زدن در کوچه بارانی به حدی برایم لذت بخش بود که دلم می خواست زمان را متوقف کنم و تا ابد در همان وضع بمانم. هوا مرطوب و دل نشین بود و نفس کشیدن در آن به انسان روح تازه می بخشید. در خیابان انسان های مختلفی به چشمم می خوردند. از دست فروشانی که بساط پرتقال و نارنگی را پهن کرده بودند تا دانش آموزانی که با عجله به سمت مقصدشان در حرکت بودند.آن روز برایم روز متفاوتی بود. روزی بود که گویی تازه معنای دقیق زندگی را فهمیده بودم. روزی بود که بهترین موسیقی طبیعت دنیا را با قدم گذاشتن بر روی برگ های خشک ریخته شده شنیدم. روزی بود که در آن هوای دل انگیز نفسی عمیق کشیدم و دوباره متولد شدم. شاید از نظر بقیه این ها تجربه های معمولی ای باشند که هر کسی می تواند در فصل پاییز آن ها را تجربه کند اما من در آن روز به یاد ماندنی اولین باری بود که با دقت به تک تک موهبت های الهی در این فصل زیبا می نگریستم. گویی اولین بارم بود که صدای برخورد باران را با پنجره می شنیدم و بدون چتر زیر آن قدم می زدم. گویی اولین بار بود که به راز خشک شدن برگ ها و تغییر زیبایشان در این فصل اندیشیده بودم.دلم نمی خواست به خانه بر گردم. می خواستم آن باران رویایی و هوای تمیز را تا ابد برای خود نگه دارم و در آن زندگی کنم اما بی ثباتی دنیا بار دیگر قدرت خود را نشان داد و باران بند آمد. ابر ها کنار رفتند و خورشید تابان از پشت آن ها نمایان شد و نور گرم خود را باری دیگر بر زمین تابید. گرمای آن به حدی برایم لذت بخش بود که لحظه ای از این که آرزو کردم آن هوای بارانی هیچوقت تمام نشود پشیمان شدم. آن جا بود که فهمیدم هر اتفاقی در این دنیا زیباست و حکمت خداوند دانا در آن نهفته است. گاهی اوقات خودمان هم نمی دانیم چه چیزی را از همه بیشتر می خواهیم. در این زمان است که باید چشمانمان را ببندیم و همه چیز را به خدا بسپاریم که او دانا ترین داناهاست. معرکه یادت نره!!!!!!!!

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت