شبی همراه پدرم به مهمانی رفته بودم .در جمع دوستان پدرم نشسته بودم و صحبت های آنهارا میشنیدم مردی با لباسی ساده وارد شد و احوالپرسی ساده ای کردو در کنجی نشست پس از دقایقی یکی از دوستان پدرم اورا صدازد و آن مرد را به جمع خودشان دعوت کرد ناگهان صحبتی مطرح شد و یکی از حضار نظر آن مرد را جویا شد او شروع به صحبت کرد صحبت های آن مرد مرا متحیر کرده بود مهمانی تمام شد و در راه برگشت از پدرم پرسیدم پدر آن مرد چه زیبا صحبت میکرد اصلا به ظاهرش نمی خورد پدرم گفت :ایشان یکی از بزرگ ترین ادیبان هستند من متحیر شده بودم گفتم : پدر پس چرا آنقدر معمولی و ساده بود پدر گفت : پسرم انسان ها هرچقدر دانایی شأن افزایش می یابد افتادگی شأن هم بیشتر میشود .