شب های زیادی را در چشم انتظار شبا سنگ بودم. ولی او هیچوقت به من سر نمیزد؛ تا اینکه شب سیلیباس فرا رسید(شب غیر ممکن ها).
این شب،شب به خصوصی است و زیاد اتفاق نمی افتاد(نوعی شب غیر ممکن). مثل هر شب داشتم نورم را بر زمین میتاباندم و گه گاهی هم بر زمین چشمک میزدم؛ در همان لحظه نوری از جلوی چشمم عبور کرد.
_سلام ستاره دوست عزیزم.
وقتی که شهاب سنگ را دیدم خیلی تعجب کردم مگر میشد.
_تو در اینجا چکار میکنی؟
_امشب، شب سیلیباس است، مریخ این خبر را به من داد.
_وایی خدایا باورم نمی شود که دوباره هم دیگر را دیدیم.
_من هم همین طور.
امشب ما مهمانی داریم، ماه، خورشید و همه سیاره ها و ستاره و شهاب سنگ ها هم دعوت هستند، تو هم میایی؟!
_بله با کمال میل
خودم را آماده کردم و بعد از اینکه همه آمدند جشن شروع شد. شهاب سنگ ها با خوش حال از این طرف آسمان به آن طرف میرفتند و ستاره ها پر نور تر می تابیدند.
دست شهاب سنگ را گرفتم و با هم در آسمان چرخیدیم. آن شب را تا صبح کنار شهاب سنگ در جشن بودم و لحظات خوبی را کنارش گذراندم ولی از اینکه فقط یک شب بود خیلی ناراحت شدم ولی آن حرف شهاب سنگ که گفت تا شب سیلیباس دیگر خدانگهدار را هیچ وقت فراموش نمیکنم.
در زندگی چیز های غیر ممکن زیادی وجود دارد که ما را تحت تاثیر قرار میدهند و این را بدانید هیچ چیز در این دنیا غیر ممکن نیست، پس ناامید نشوید.