جواب معرکه
ابرها به عنوان پرستاران آسمانی شهرتیافته بودند. آن روز، در دهکدهی کوچکمان، آسمان به طرز جادویی پر از ابرهایی شفاف و زیبا بود. ابرها همچون پرستارانی با لباسهای سفید و پرنگ، به نظر میرسیدند که بر روی دهکده نظارت میکنند و در صورت نیاز، با قطرات آب باران یا نور آفتاب، شادابی و سرزندگی به دهکدهی ما میآورند.
روزی که همه چیز ویژهتر از هر زمان دیگری به نظر میرسید، یک روز خاص آغاز شد. آفتاب با نور خود، بر روی ابرها درخشیده بود و آنها را به یک درخشش نورانی بینظیر تبدیل کرده بود. هوای دلپذیر به انتظار ما در دهکده میایستاد. از صبح زود، بوی گلها و عطر گیاهان در هوا حس میشد. آبادی و تازگی به همه چیز پایان نمییافت.
در آن روز خاص، دهکدهی ما مثل هر روز دیگر خودش بود با این تفاوت که همه چیز به نظر میرسید در کمال زیبایی و هنر طبیعت آفریده شده است. هر خیابان و هر خانه تازگی خاصی داشت. کودکان در خیابانها با انرژی و شادابی به بازی میپرداختند و باغچهها پر از گلها و میوههای خوشمزه بودند.
در این روز خاص، مردم دهکده احساس میکردند که زندگی آنها یک نقاشی زیباست که با رنگهای خوشبو و زندهای رسم شده است. همه احساس میکردند که در آغاز یک دورهی جدید از زندگی هستند، یک دورهی پر از امید و شادی که با حضور ابرها و آسمان آبیای که همیشه بر فراز سرشان بود، آغاز شده بود.
در این روز خاص، دهکده ما مثل یک داستان خوابانگیز بود که در آغوش خود همهچیز داشت: از صفای هوا تا لبخند مردمان پر از شادی و امید. این یادگار خاص همیشه در خاطر ما خواهد ماند، یک روز خاص که همه چیز زیبا و قشنگ بود و ما با هم با آرامش در آغوش این زیباییها غرق شدیم.