معرکه یادت نره گلم
ماه رمضان ماهی اسـت کـه با همه ی ماهها فرق دارد و مـا دراین ماه روزه می گیریم. مـن در انشای خود قصد دارم خاطره نخستین روزی راکه روزه گرفتم، بنویسم من کودک بودم همه ی ذوق و شوقم این بود کـه سحرها با پدر و مادرم بیدار شوم و سحری بخورم. ولی مادرم من را بیدار نمیکرد هی بهانه می اورد
و از مادرم سوال کردم گفتم چرا منو بیدار نمیکنی همه همسن سال های من روزه میگیرن و مادرم گفت تو ضعیف هستی میترسم چیزیت بشه، و من همچنان اصرار داشتم که من را برای سحری بیدار کند و مادرم قبول کردبرای نخستین بار درکنار خانوادهام نشستم و صدای بخش دعای سحر را شنیدم. احساس می کردم بزرگ شدهام. البته مادرم گفت کـه چون از بقیه کوچکتر هستم، نمیتوانم روزه کامل بگیرم و روزهام را کله گنجشکی خواهد بود
چند روزی که هی کله گنجشکی می گرفتم با خودم فکر کردم تصمیم گرفت چرا من روزه کامل نگیرم پس چرا بردار و خواهر بزرگترم میگیرن!
بالاخره تمصیم گرفتم روزه کامل بگیرم ظهر ناهار نخوردم و تشنگی و گرسنگی را تا عصر تحمل کردم. فقط چند ساعت بـه افطار مانده بود و حسابی از تشنگی میمیردم رفتم یه یه لیوان خیلی پر از اب خوردم بعد خیلی ناراحت شدم گریه کردم مادرم با صدای گریم که شنیده بود اومد پیشم گفت چی شده دخترم با گریه گفتم مامان مـن روزم باطل شد چون آب خوردم مادرم با مهربانی دستی بـه سرم کشید و گفت: «عزیزم روزت باطل نشده و تـو هنوز روزهاي چون هنوز بـه سن تکلیف نرسیدی روزهات قبول اسـت.از این حرف مادرم آن قدر خوشحال شدم کـه حد نداشت.
روزه، خاطره شیرین روزی اسـت کـه دیگر هیچوقت در عمرمان تکرار نمی شود.