گزینه4
به نام خدا
شب بود.آسمان تاریک پر از ستاره های درخشان بود که به من چشمک میزدند و در آن بالا خود نمایی میکردند.
بعد از یک روز پر مشقت استراحت کردن بسیار لذت بخش بود و در لانه دوست داشتنی خود آرام گرفتم.
نیمه های شب بود،و صدایی نا آشنا در اطراف لا نه ام پیچید ، و با نگرانی تمام همانند آهویی که از دست شکارچی خود فرار میکند ترسیده بودم.
تا خواستم ببینم که چه خبر است لرزه ای شدید لانه ام را دربر گرفت و چاره ای جز فرار نداشتم،سرعت علم من در آن هنگام آن قدر زیاد بود که گویی به سرعت نور رسیده بودم،درخت افتاد و چیزی از لانه ام باقی نماند،انسان ها کار خود را کرده بودند و باید دنبال لانه ای جدید بگردم.