نگارش هشتم -

درس 6 نگارش هشتم

maedeh

نگارش هشتم. درس 6 نگارش هشتم

بچه انشا درس ۶ بفرستید

جواب ها

جواب معرکه

amitis 🌿

نگارش هشتم

تاج پلیز⚡️⚜️ آن شب با خوشحالی به تخت خواب رفتم و دراز کشیدم. بی صبرانه منتظر فردا بودم.صبح شد… با صدای خروس همسایه بیدار شدم. پنجره را باز کردم تا هوای پاک به داخل اتاق راهی شود. به به عجب نسیم خنکی!! پرتو آفتاب به برف روی کوه ها می تابید و باعث درخشش آنها میشد. نفس عمیقی کشیدم و زیر لب گفتم: خداحافظ….به سمت آشپزخانه رفتم و سلام کردم به کمک خانواده سفره صبحانه را آماده کردیم. پس از خوردن صبحانه راهی شهر شدیم من خوشحال بودم که می خواهم صبح هایم را در شهر آغاز کنم. پس ساعتی به شهر رسیدیم شهر بسیار شلوغ و پر از ترافیک بود برای همین طول کشید تا به خانه برسیموسایل را به خانه جدید پیاده کردیم. پس از ساعتی بالاخره روی مبل نشستم و آهی از خستگی کشیدم.. مادرم با خستگی هایش برای خانواده یک آش رشته خوش مزه حاضر کرده بود..پدرم اماده شد تا روز اول برای دیدن کار جدیدش برود.. در خانه حوصله ام کمی سررفته بود.. رو به روی تلویزیون نشستم پس از ساعتی با صدای پدرم چشم هایم باز شد،مثل اینکه روی مبل خوابم برده بود.آن شب هم گذشت…حس میکردم دلم برای روستا تنگ شده صبح با صدای زنگ ساعت از خواب پاشدم صدای گوش خراشی داشت اما با خوشحالی سمت پنجره رفتم وقتی آن را باز کردم…هوا آلوده بود…همه جا را خانه های بزرگ گرفته بود و من دید کمی داشتم…بالاخره توانستم پرتو آفتاب روی برف ها را ببینم ولی زیاد درخشان نبود…دلم برای روستا تنگ شده بود…شهر و روستا مزایای خودشان را دارند…در شهر مدارس زیادی هستبیمارستان های بیشتری هستندو شهر مجهز تر از روستااستاما روستا هم هوای پاکی داردجمعیت کمتری دارد و…

جواب معرکه

Amir hossein

نگارش هشتم

تاج پلیز

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت