انشا با موضوع صبح سرد و برفی زمستان
مقدمه : صبح سرد یک روز زمستانی در حالیکه در امتداد یک خیابان قدم می زدم با طنین نغمه های خوش پرندگانی که بر بالای درختان منزل گزیده بودند روبرو شدم.لذتی والا تمام وجودم را فرا گرفت به قدرت غیرقابل وصف خدای مهربانم پی بردم.در همین حال آسمان نوید از بارش نُقلک های آسمانی می داد که قصد داشتند زمین را سفید پوش کنند.این منظره به حال خوش من بی نهایت افزود.
بدنه : با خودم گفتم که ما انسانها که مهر اشرف مخلوقات بر پیشانی مان نقش بسته است چرا آن طور که باید و شاید عبادت کننده ی واقعی خالق مان نیستیم چرا مثل بقیه خلایق الهی که هرکدام به نحوی سجده کننده ی قدرت خدا و جلوه ای از وجود او هستند، سجادِ ستایشگر او نیستیم.
چرا ما انسانها از کنار تمام نشانه هایی که خدا روزانه مقابل چشمان مان نمایان می کند اینقدر ساده می گذریم و هر کدام را به لیست عادت هایمان اضافه می کنیم.
یقینا دیدن کوه و دشت و بیابان،خورشید و برف و باران همگی در مقابل دیدگان ما عادی جلوه کرده که ما هیچگاه در باطن آنها و در چگونگی خلقت آنها تامل نمی کنیم.
متاسفانه آدم ها هرچه به سنین بالاتر قدم می گذارند به جای آنکه همپای رشد عقلی و سنی شان پیش روند و بیشتر به تامل و تفکر در قدرت خداوند متعال بپردازند، کمتر متوجه تلنگر های الهی می شوند تلنگر هایی که فریاد سر می زند: بنده ی من همیشه مرا در خاطر و در باورت زنده نگه دار. من به تو نوید همراهی جاودانه ای می دهم که تو را تا بالاترین قله ی رشته کوه کمال برساند.
همین چهار فصل خدا دنیایی از شگفتی ها را به روی مان می گشاید.
وقتی از پنجره ی دل به این شگفتی بنگریم می بینیم هر کدام از تابلو های نقاشی خدا چه زیبا رنگ آمیزی شده اند.
همین زمستان که ما آن را به سرما و سردی مشهورش کرده ایم چه زیبا در درون خود گرمایی از عشق و مهربانی را پرورانده زمانی که مهد تولد ننه سرما ها و بابا نوئل هایی است که جاری کننده ی شیرین ترین و زیباترین لبخند ها بر لبان کودکان هستند.
زمستان یکی از آن خاص ترین نقاشی های خداست که او وقتی قلم را عاشقانه در دستانش می چرخاند قصد داشت چیزی را بیافریند که اثبات آن آیه معروف
“فتبارک الله احسن الخالقین” باشد.
نتیجه : من به انتهای خیابان رسیدم خیابانی طویل اما زیبا که شکوفه های برفی درخشانی بر شاخه هایش لبخند می زد.
این حال خوش وصف ناپذیر من از دیدن آن زیبایی ها و تاملات خویش طولانی بودن مسیر را از یادم برد
تفکرات عمیق آن روز زمستانی من از آن دسته تلنگرهایی بود که خدایم در ذهن کوچکم ایجاد کرد تا جرقه ای باشد که شعله های خداشناسی را در من روشن سازد.
چه نیکوست که ما انسانها حتی اگر شده گاهی چند دقیقه ای از روزمره هایمان را اختصاص دهیم تا نکته ی جدیدی را از اتفاقات رقم زده ی خدا در دفتر زندگیمان ثبت کنیم تا با هر بار ورق زدن آن با صفحاتی تهی که مملو از خالی است روبرو نشویم و به جای تاسف از گذشته ی هدر رفته، به خویشتن ببالیم که بنده ای شایسته برای پروردگارمان بوده ایم.