مقدمه : ابرها آرام آرام شروع به باریدن کردند فکر کنم بغضی بزرگ تمام گلویشان را را فرا گرفته بود
بدنه : صدای برخورد قطرات باران به زمین موسیقی جالبی را به گوش میرساند نگاهم را از زمین گرفتم و به آسمان دوختم ابرها مانند انسانهای زودگذر مکان را ترک میکردند و عدهای جدیدی میآمدند سفیدی ابرها با رنگ آبی آسمان تضاد زیبایی را به چشمانم دیکته میکرد پایانی : ماه با دو بال فرشتهایاش به سمت آسمان پرواز میکرد خودش را وسط ابرها رساند نند پرندهای که به لانهاش رسیده او آرام با دستش به بالشت ابریش ضربه میزد تا صاف شود آرام پتویش را که از جنس ابر سیاه بود به بالا تنهاش کشید و به خوابی عمیق فرو رفت
لطفا تاج بده خیلی زحمت کشیدم 🙏🏻