«سفرنامه نویسی_راهیان نور»
تاحالا شده دلتون پربکشه برای گنبدامام حسین(ع)؟!برای بین الحرمین؟!برای شب های جمعه توی حرم امام حسین(ع)؟!دل های زیادی هوایی شده وهرشب جمعه بابغض نگاه میکنن به عکس گنبدومیگن:آقاجان،حال گدایت جالب نیست،خریدارش نیستی؟!دلِ منم،مثل دلِ همه ی شماها هوای کربلارو کرده بود،دلم بی تابی میکرد،دلش یک گوشه ی دنج میخواست،گوشه ای که بشود خلوتی عاشقانه کرد به دوراز هرگونه استرس ودغدغه ای.ثبت نام راهیان نور شروع شد؛مگر شلمچه کربلا نیست؟!مگر کربلای ایران نیست؟!مگر گوشه ی دنج ندارد؟!به دلم وعده هایی داده بودم.دلکم،عزیزکم،۲۸مهرماه انتظارت به پایان میرسد.روزها میگذشت و شوق واشتیاق دیدن صحنه ی کربلای ایران دلم را بی تاب تر میکرد.
وقتش رسید،تاچشم باز کردم دیدم سوار اتوبوس شدیم و در راه عشق شروع به حرکت کردیم.حال وهوای عجیبی بود،چشم به شیشه دوخته بودم که نکند برسیم وغافل باشم از رسیدنمان.ساعت۳در کرمان کجا وساعت۸درسیرجان کجا؟!نماز را باعشق خواندیم واولین شام را درکنار دوستان سپری کردیم.ساعت ها گذشت،گذشت،گذشت...ستاره ها درتاریکی شب سوسوکنان وعده ی دیدار یاررا میدادند.همه درخواب نازی به