انشاء:همسایه
درمحله ای شخصی به نام حامدبودکه بیش ازحدازهمسایه های سمت راستی وچپی متنفر بود
همسایه سمت چپی ماشین ده چرخی داشت که هرشب صدای گازماشینش حامدراازخواب محروم می کردناهارهم صدای خروسی که درپشت بام نگه می داشت حامدوخانواده اش راعصبانی می کرد ازشانس بدحامد سمت راستی ساختمانی کلنگی داشت که تخریب می کردوهرروزصدای کلنگ ودریل می آمد آنها حتی نمی توانستندصدای تلوزیون رابشنوندولی حامدبابقیه همسایه هاارتباط خوبی داشت همسایه روبه روی خانه ی حامددوستش بود که ازبچه گی بااوبازی می کرد وآنقدرباهم صمیمی بودند که حامدمادراوراخاله صدامی کرد خاله حامدخیاط بودحامدکه انسان شادوباانگیزه ای بود به همسایه ها هم این شادی رامنتقل می کرد حامد که عاشق رشته والیبال بود هرروز بچه های همسایه هارا جمع می کردوباآنان والیبال بازی می کردحامدازاینکه می دید همسایه ها ازدست اوراضی هستند احساس رضایت می کردند حامد حتی باهمسایه هایی که آنها بداخلاق وبی نظم بودند هم به گشاده رویی برخورد می کرد حامد مغازه ای درپایین خانه اش داشت که آنجاسوپرمارکت بازکرده بود بخاطر با اخلاق بودن حامدوخوش رفتاری او مشتری زیادداشت وهرکس از