جواب معرکه
در دهکدهای دور افتاده، زندگی مردم به سادگی و صمیمیت خاص خودشان پیچیده بود. در این دهکده، یک گاو به نام 'گوساله' زندگی میکرد. گوساله، گاوی بسیار مهربان و مطیع بود و همیشه به دل صاحبش آب میریخت.
صاحب گوساله، یک مرد متدین و با ایمان به نام 'عبدالرحمان' بود. او هر روز به مسجد میرفت و نمازهای خود را انجام میداد. عبدالرحمان به گوسالهاش نیز احترام میگذاشت و همیشه با مهربانی و محبت به آن نگاه میکرد.
یک روز، عبدالرحمان به مسجد رفت و در حالی که در حال انجام نماز بود، به یاد آورد که آبی برای گوسالهاش نیست. او با دلی نگران به خانه برگشت و دید که گوساله در حالی که تشنه است، در حیاط ایستاده است.
عبدالرحمان با دلی پر از نیاز و توجه، به چاه آب رفت و آبی برای گوساله گرفت. اما در همان لحظه، گوساله به سمت عبدالرحمان حرکت کرد و با صدایی آرام و مهربان، به او گفت: 'از اینجا به بعد، نیازی به آب برای من نیست. دل صاحبم آب شده است.'
عبدالرحمان با شگفتی به گوساله نگاه کرد و درک کرد که این گاو مهربان، نمادی از ایمان و توجه به خداوند است. او درک کرد که نماز و عبادت، نه تنها برای خودش بلکه برای همه موجودات خلقت است. این درسی بزرگ بود که گوساله به عبدالرحمان آموخت.
از آن روز به بعد، عبدالرحمان با ایمان و احترام بیشتری به نماز خود پرداخت. او درک کرد که نماز، نه تنها به ارتباط او با خداوند کمک میکند، بلکه به ارتباط او با همه موجودات خلقت نیز کمک میکند.
گوساله 'گوساله'، با مهربانی و وفاداری خود، همیشه یادآور عبدالرحمان بود که نماز و ایمان، نه تنها در دل انسانها بلکه در دل همه موجودات زندگی میکند. این داستان نشان میدهد که هر چقدر که دل صاحبمان آب شود، ما نیز باید به همه موجودات با احترام و مهربانی نگاه کنیم و به آنها کمک کنیم.
بتاج💙