جواب معرکه
موضوع انشا :از تو حرکت از خدا برکت.
او حالا دیگر بزرگ شده بود، دیگر دختر کوچولوی بابا نبود، همه او را فاطمه خانوم صدا میکردند. فاطمه ی قصه ی ما دیگر بیست ساله شده بود، از شرایط خود راضی نبود و مدان از وضعیت زندگی گِله میکرد. فاطمه ی قصه ی ما به بزرگ شدن عادت نداشت، او به دست نوازشگر و پر مهر مادر و محبت پدر عادت کرده بود، حالا هم آن محبت ها از او دریغ نشده است، بلکه فاطمه بزرگ شده است و باید خودش مسئولیت همه چیز را بر عهده بگیرد تا به دنیای بزرگ تر ها عادت کند.
خیلی وقت بود که به خوردن و خوابیدن و راحتی و آسایش عادت کرده بود، اما این روز ها در جمع دوستان خود، خود را ضعیف تر از بقیه میداند، زیرا دیگران بدون کمک خانواده و پدر و مادر و با تلاش های خودشان برای خود وسایل مختلف و رنگارنگ میخرند اما فاطمه هنوز چشم انتظار پدر است.
اون از این وضعیت خسته شده بود و دوست داشت مانند بقیه تغییر و تحولاتی در زندگی خود ایجاد کند و هر آنچه را که میخواهد، خودش برای خود فراهم کند.
فاطمه با خود روزها فکر کرد و چون به دلیل رفتن در رشته ی خیاطی مهارت زیادی در خیاطی داشت، با چرخ خیاطی کوچک خودسر ع به دوختن لباس های شیک و با طرح های مختلف شد؛ از خداوند یاری خواست تا بتواند تا آخر سال کارش را گسترش بدهد و وسایل جدید تری را از درآمدش تهیه کند.
شب های زیادی تا صبح مشغول دوخت و دوز پارچه های رنگی و گرفتن سفارش ها از در وهمسایه تا دوست و آشنا شد، او حالا دیگر مسیر خود را انتخاب کرده بود و احساس بزرگ بودن میکرد، چون با درآمد خود وسایل جدید تری میخرید و گاهی اوقات با والدینش در پرداخت مخارج کمک میکرد.
اهداف زیادی را برای خود انتخاب میکرد و با تلاش فراوان به اهدافش یکی پس از دیگری میرسید.
این روزها فاطمه بیست و هفت ساله شده و صاحب بهترین مزون و کارآفرین تولیدی با دویست تا کارمند است:او به این نتیجه رسیده بود که هر برکتی، حرکتی میخواهد، پس با تلاش فراوان برکات الهی را از خداوند مهربان دریافت کرد.
امیدوارم خوشت اومده باشه و اینکه این داستان کاملا ذهنی بود.