اگر من معلم نگارش بودم، نه یک دژبان عبوس، بلکه یک باغبان مهربان بودم. باغی پر از واژههای رنگارنگ و جملههای خوشبو. باور داشتم که هر دانشآموز، گلدانی است با بذری نهفته از خلاقیت و استعداد، و وظیفهی من، آبیاری این بذرها و فراهم کردن نور کافی برای شکوفایی آنهاست.
به جای خطکش و نمرههای خشک و بیروح، با قلمی از جنس مهربانی و جوهری از جنس تشویق، به استقبال دانشآموزانم میرفتم. به جای اینکه دیکته کنم “این درست است” و “آن غلط”، گوش شنوایی میشدم برای قصههایشان، و چشمی بصیر برای دیدن جهان از دریچهی نگاه آنها.
کلاس من، نه میدان جنگ قواعد و دستور زبان، بلکه کارگاهی خلاق بود. جایی که هر دانشآموز، آزاد بود تا با کلمات بازی کند، جملهها را زیر و رو کند، و با تخیل بیکرانش، دنیایی نو بیافریند.
اگرمن به دانشآموزانم یاد میدادم که نوشتن، تنها یک مهارت نیست، بلکه یک هنر است. هنری برای بیان احساسات، انتقال افکار، و ثبت لحظات. هنری برای زنده کردن خاطرات، ساختن رویاها، و تغییر دادن جهان.
اگر من معلم نگارش بودم، تمام تلاشم را میکردم تا دانشآموزانم، نویسندگانی خلاق، متفکر، و مسئولیتپذیر شوند. نویسندگانی که با کلمات خود، نه تنها داستان میگویند، بلکه جهان را به مکانی بهتر برای زندگی تبدیل میکنند.
در پایان هر کلاس، لبخندی به لب میداشتم و به دانشآموزانم میگفتم: “حالا، با بالهای کلمات، به سوی آسمان خیال پرواز کنید!” و میدانستم که هر کدام از آنها، با کولهباری از واژههای زیبا و ایدههای ناب، به سوی دنیای خود پرواز خواهند کرد، و در هر کجا که باشند، نوری از امید و زیبایی را با خود به همراه خواهند برد.
خودت خلاصه کن مال گوگل نیست