نگارش هشتم -

درس 7 نگارش هشتم

الناز شاکری

نگارش هشتم. درس 7 نگارش هشتم

انشا درمورد اگر معلم نگارش بودید؟

جواب ها

Nova

نگارش هشتم

اگر من معلم نگارش بودم، نه یک دژبان عبوس، بلکه یک باغبان مهربان بودم. باغی پر از واژه‌های رنگارنگ و جمله‌های خوش‌بو. باور داشتم که هر دانش‌آموز، گلدانی است با بذری نهفته از خلاقیت و استعداد، و وظیفه‌ی من، آبیاری این بذرها و فراهم کردن نور کافی برای شکوفایی آنهاست. به جای خط‌کش و نمره‌های خشک و بی‌روح، با قلمی از جنس مهربانی و جوهری از جنس تشویق، به استقبال دانش‌آموزانم می‌رفتم. به جای اینکه دیکته کنم “این درست است” و “آن غلط”، گوش شنوایی می‌شدم برای قصه‌هایشان، و چشمی بصیر برای دیدن جهان از دریچه‌ی نگاه آنها. کلاس من، نه میدان جنگ قواعد و دستور زبان، بلکه کارگاهی خلاق بود. جایی که هر دانش‌آموز، آزاد بود تا با کلمات بازی کند، جمله‌ها را زیر و رو کند، و با تخیل بی‌کرانش، دنیایی نو بیافریند. اگرمن به دانش‌آموزانم یاد می‌دادم که نوشتن، تنها یک مهارت نیست، بلکه یک هنر است. هنری برای بیان احساسات، انتقال افکار، و ثبت لحظات. هنری برای زنده کردن خاطرات، ساختن رویاها، و تغییر دادن جهان. اگر من معلم نگارش بودم، تمام تلاشم را می‌کردم تا دانش‌آموزانم، نویسندگانی خلاق، متفکر، و مسئولیت‌پذیر شوند. نویسندگانی که با کلمات خود، نه تنها داستان می‌گویند، بلکه جهان را به مکانی بهتر برای زندگی تبدیل می‌کنند. در پایان هر کلاس، لبخندی به لب می‌داشتم و به دانش‌آموزانم می‌گفتم: “حالا، با بال‌های کلمات، به سوی آسمان خیال پرواز کنید!” و می‌دانستم که هر کدام از آنها، با کوله‌باری از واژه‌های زیبا و ایده‌های ناب، به سوی دنیای خود پرواز خواهند کرد، و در هر کجا که باشند، نوری از امید و زیبایی را با خود به همراه خواهند برد. خودت خلاصه کن مال گوگل نیست

Nova

نگارش هشتم

اگر من معلم نگارش بودم، نه یک دژبان عبوس، بلکه یک باغبان مهربان بودم. باغی پر از واژه‌های رنگارنگ و جمله‌های خوش‌بو. باور داشتم که هر دانش‌آموز، گلدانی است با بذری نهفته از خلاقیت و استعداد، و وظیفه‌ی من، آبیاری این بذرها و فراهم کردن نور کافی برای شکوفایی آنهاست. به جای خط‌کش و نمره‌های خشک و بی‌روح، با قلمی از جنس مهربانی و جوهری از جنس تشویق، به استقبال دانش‌آموزانم می‌رفتم. به جای اینکه دیکته کنم “این درست است” و “آن غلط”، گوش شنوایی می‌شدم برای قصه‌هایشان، و چشمی بصیر برای دیدن جهان از دریچه‌ی نگاه آنها. کلاس من، نه میدان جنگ قواعد و دستور زبان، بلکه کارگاهی خلاق بود. جایی که هر دانش‌آموز، آزاد بود تا با کلمات بازی کند، جمله‌ها را زیر و رو کند، و با تخیل بی‌کرانش، دنیایی نو بیافریند. اگرمن به دانش‌آموزانم یاد می‌دادم که نوشتن، تنها یک مهارت نیست، بلکه یک هنر است. هنری برای بیان احساسات، انتقال افکار، و ثبت لحظات. هنری برای زنده کردن خاطرات، ساختن رویاها، و تغییر دادن جهان. اگر من معلم نگارش بودم، تمام تلاشم را می‌کردم تا دانش‌آموزانم، نویسندگانی خلاق، متفکر، و مسئولیت‌پذیر شوند. نویسندگانی که با کلمات خود، نه تنها داستان می‌گویند، بلکه جهان را به مکانی بهتر برای زندگی تبدیل می‌کنند. در پایان هر کلاس، لبخندی به لب می‌داشتم و به دانش‌آموزانم می‌گفتم: “حالا، با بال‌های کلمات، به سوی آسمان خیال پرواز کنید!” و می‌دانستم که هر کدام از آنها، با کوله‌باری از واژه‌های زیبا و ایده‌های ناب، به سوی دنیای خود پرواز خواهند کرد، و در هر کجا که باشند، نوری از امید و زیبایی را با خود به همراه خواهند برد. خودت خلاصه کن

Nova

نگارش هشتم

زیاده نمیاد ت روبیک بم پیم میدی؟

mahshad

نگارش هشتم

معرکه بده اگر من معلم انشا بودم... اگر من معلم انشا بودم، نخستین روز کلاس، به دانش‌آموزانم می‌گفتم: 'قلم‌هایتان را بردارید، ما امروز نه انشا، که پرواز می‌نویسیم. پرواز به آسمان تخیل، به سرزمین کلمات و به اعماق وجود خودتان.' دیگر هیچ‌کس نمی‌ترسید از عنوان 'انشا'. من به بچه‌ها می‌آموختم که کلمات، اسباب‌بازی‌های جادویی هستند که می‌توانند با آن‌ها هر قصه‌ای را بسازند. هر دانش‌آموز، هنرمندی است که تابلوهایش را با حروف می‌کشد. به جای موضوع‌های تکراری مثل 'تعطیلات آخر هفته'، از آن‌ها می‌خواستم درباره 'رنگ صدای پرندگان' یا 'داستانی که باد برای درخت تعریف کرد' بنویسند. می‌گفتم: 'چشمانتان را ببندید و به جهان اطراف گوش دهید. سپس آنچه را می‌شنوید روی کاغذ جاری کنید.' در کلاس من، هیچ انشایی 'بد' نبود. هر نوشته‌ای، گنجینه‌ای از افکار یک کودک بود که باید با دقت و علاقه کشف می‌شد. به جای خط قرمز کشیدن زیر غلط‌های املایی، دور زیباترین جمله‌ها را حلقه می‌زدم و ستاره می‌چسباندم. گاهی کلاس را به حیاط مدرسه می‌بردم و از بچه‌ها می‌خواستم بنشینند، سکوت کنند و تنها به رقص برگ‌ها نگاه کنند. سپس از آن‌ها می‌خواستم احساسات خود را در آن لحظه بنویسند. می‌گفتم: 'نوشتن یعنی دیدن نامرئی‌ها و گفتن نگفتنی‌ها.' اگر من معلم انشا بودم، هر دانش‌آموز را باور می‌کردم. به آن‌ها می‌گفتم: 'شما نویسنده زندگی خود هستید. قلم‌هایتان را محکم در دست بگیرید و داستان‌های زیبا بنویسید.' و در پایان ترم، بهترین هدیه‌ای که به هر کدام می‌دادم، یک دفتر خالی بود با این جمله روی اولین صفحه: 'جهان منتظر قصه‌های توست. بنویس!'

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت