s......

نگارش نهم. درس 3 نگارش نهم

درس سوم دوتا انشاء داره بعد یکی عادی ودیگری ادبی درمورد پالتوشتری اهن سرد لطفا سکوت رارعایت کنید موضوع هستند وبا یکی از این ها بایدانشاء نوشت تاج میدم ولی از گوگل نباشه

جواب ها

جواب معرکه

لطفا سکوت رو رعایت کنید تابلوی بزرگی همیشه در مطب است که رویش بزرگ نوشته «لطفا سکوت را رعایت کنید»اما بازم هم مردم با دیدن ان تابلو اعتنایی نمیکنند و به هم دیگر در مورد موضوعات مختلف حرف میزنن. وقتی به زن جوونی که بغل دستم نشسته بود نگاه میکنم با خوردم فکر میکنم در اواخر 20 سالگی است، اون دقیقا روبه روی تابلو نشسته بود و به خوبی به ان دید داشت اما باز هم به ان اعتنایی نمیکرد و با گوشی اش با کسی که ان طرف خط بود غیبت میکرد . چشمانم رو از روی او برمیدارم و اینبار به بچه ای نگاه میکنم که همسن همان بچه ای است که داشت بازی میکرد اما اروم به نشسته بود و به تابلو سکوت را رعایت کنید نگاه میکرد ، بادیدن نگاه خیره او به تابلو با خودم فکر کردم «لطفا سکوت را رعایت کنید» ما در تمام زندگی ان را شنیدیم اما انجام ندادیم و از ان گذشتیم در واقع اون تابلو حرف هایی دارد اینکه هیچ کس به او گوش نداده ان. کاش بعضی بجای اینکه به خود فکر کنن و حرف بزنن دهانشان رو ببند و بگذارند بقیه صحبت کنن مثل ان تابلو شاید حرف مهمی داشته باشد بعضی اوقات «لطفا سکوت را رعایت» مختص مکان نیست بلکه در زندگی هم کار برد دارد بعضی اوقات باید به کسانی این کلمه رو بگوییم ... دلم میخواست به زن که داشت غیبت میکرد این را میگفتم و او را به این فکر بیاندازم که باید در زندگی بقیه سکوت را رعایت کنه .

جواب معرکه

بنام خداوند بخشنده مهربان موضوع انشا: آهن سرد ❥𝆛𝆐𝅮𝅘𝅥𝅮𝒉𝒂𝒅𝒊𝒔𖣲̶ͥ.̶⃫ᷝⷮ͟͞💌̶̶̶̶̶̶̶̶⃫͟͞.͟.⸙:꯭ ̶̶̶᭄꯭ٜٜ زمستان از راه رسیده بود. همه چیز در برابر سرمای استخوان سوز زمستان مقاومت میکرد و گل ها و برگ ها خودشان را قایم کرده بودند و به چشم نمی خوردند.فقط برف و سرما بود که در این راه من را همراهی می کرد. شب در خیابان های شهر، قراری عاشقانه با زمستان که لباسی از جنس برف به تن کرده بود. با هر قدم که برمی داشتم پا بر تکه ای از وجودش می گذاشتم. برای من تمام خیابان هارا به رنگ سفید در آورده بود و گاهی موهایم را با دستان سفیدش نوازش می کرد. ماه از دور ما را تماشا می کرد و آدم برفی ها در سکوت ذوق می کردند. مهم نبود در خیابان چندم هستیم، مهم نبود ساعت از نیمه شب گذشته بود، ما به راه خود ادامه می دادیم‌. قلبم آرام گرفته بود. انگار از بین تمام فصل ها فقط منتظر زمستان بود. وزش سرد باد پوستم را می بوسید و وجود من با زمستان پیوند خورده بود‌. انگار که من دختر این فصل بودم. در آن شب سرد و در آن قرار عاشقانه، من به زمستان قول دادم که نه ماه از سال را منتظرش میمانم و باز هم در همین خیابان ها و بین برف ها، با حضور ماه و آدم برفی ها، یکدیگر را ملاقات میکنیم. ❥𝆛𝆐𝅮𝅘𝅥𝅮𝒉𝒂𝒅𝒊𝒔𖣲̶ͥ.̶⃫ᷝⷮ͟͞💌̶̶̶̶̶̶̶̶⃫͟͞.͟.⸙:꯭ ̶̶̶᭄꯭ٜٜ پایان.

سوالات مشابه درس 3 نگارش نهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام