تهی پای رفتن به از کفش تنگ:
در روزگاران قدیم مردی بود که در دنیا فقط و فقط یک اسب و یک خانه ی بسیار کوچک و قدیمی داشت ، او با آن اسب کار می کرد و پول در می آورد .مرد بعد از مدتی کار فراوان کفش هایش پاره شدند و انگشت های پایش از کفش بیرون زد و بخاطر این که فقیر بود و پول زیادی نداشت اهمیتی به این موضوع نداد. اما در کوچه و خیابان هر که از کنارش رد میشد با تعجب به آن نگاه میکرد به او می گفت که چرا انگشت های پایت بیرون زده است و تو باید کفش های نو بخری. اما مرد اهمیتی نمی داد تا اینکه کفشهایش از قبل هم بیشتر پاره شد و بیشتر پای مرد بیرون زد . همه به او می خندیدند و می گفتند که اگر پابرهنه راه بروی آبرومند تر از این کفش های داغان و پاره است. مرد که دیگر چاره ای نداشت و آبرویش جلوی تمام مردم ده رفته بود بود تصمیم گرفت مقداری از پول هایش را که پس انداز کرده بود بدهد و کفش جدیدی بخرد. به بازار رفت تا کفشی نو برای خود بخرد. به دکان کفش فروشی رفت و کفشی را که از طرحش خوشش میامد انتخاب کرد . پول را داد و کفش را گرفت و رفت در خانه پوشید. اولین روزی که کفش را پوشید احساس کرد که کفش کمی ب