انشا: گذر عمر
'سوالات'
منظور از گذر عمر چیست؟
آیا همان چین و چروک هایی هستند که در چهره به وجود می آیند؟
آیا گذر عمر عبور از فصل هاست یا همان لحظه هاییست که در دل کسی باقی می ماند؟
چگونه می توان از گذر عمر معنی ساخت؟
عمر، همان رودخانهایست که بیوقفه میگذرد؛ بیآنکه لحظهای درنگ کند، بیآنکه به پشت سر نگاهی بیندازد.
ما در دل این رود، گاه شنا میکنیم، گاه غرق میشویم، و گاه فقط تماشاگری خاموشیم.
کودکی، همان صبحیست که بوی نان تازه دارد؛ پر از بازی، خیال و خندههای بیدلیل.
جوانی، ظهریست گرم و پرشور؛ پر از دویدن، خواستن و ساختن.
و پیری، غروب آرامیست که آدمی در آن به تماشای ردّ پاهایش مینشیند؛ با لبخندی تلخ و شیرین.
زمان نمیپرسد که آمادهای یا نه.
نمیپرسد که هنوز حرفی برای گفتن داری یا نه.
او میگذرد، بیصدا، بیتوقف، بیرحم.
و ما، در این گذر، باید یاد بگیریم که هر لحظه را زندگی کنیم؛
نه فقط نفس بکشیم، بلکه نفس را بفهمیم.
نه فقط راه برویم، بلکه ردّی از خود به جا بگذاریم.
عمر میگذرد، اما ردّ آن در دلها، خاطرهها و نگاهها باقی میماند.
و شاید همین، معنای واقعی بودن باشد.