دلشکستگی مانند شکسته شدن بلوری زیباست؛ ناگهانی و بیصدا. وقتی دل میشکند، نه تنها حس میکنیم که بخشی از وجودمان به تکههای کوچک تبدیل شده است، بلکه گویی دنیای اطرافمان نیز رنگ میبازد. دیگر هیچ چیز مانند سابق نیست. لبخندها و شادیها، همه محو و خاکستری به نظر میرسند.
در دلشکستگی، قلب انسان زیر فشار عظیم غمی گم میشود که گویی هیچگاه پایانی برایش نیست. هر نگاه و هر خاطره، تیرکشیدهتر از قبل به قلب ما نفوذ میکند و اشکها بیاختیار جاری میشوند. دلشکستگی مانند راه رفتن در روزهای بارانی است؛ حتی اگر چتر داشته باشی، باز هم از خیس شدن گریزی نیست.
اما در پس این شکستن، نیرویی نادیده وجود دارد. دلشکستگی گاه راهیست برای پیدایش دوباره؛ فرصتیست برای عبور از آنچه بر ما گذشته و نقطه آغازی نو. دل، هرچند شکستنی، اما باز بناپذیر است. مانند ظرفی که پس از شکستن، با اندکی صبر و تلاش، بار دیگر پیوند میخورد. هرچند جای شکافها همیشه باقی میماند، اما همان زخمها ما را قدرتمندتر از گذشته میسازند.
پس اگر دلت شکسته است، بدان که این درد، بارزترین نشانه زنده بودن و احساس کردن است. بگذار این رنج تو را بسازد؛ بگذار اشکهایت باغی از گلهای عشق و امید را در درونت برویانند. در نهایت، تو قویتر و زیباتر از پیش از دلشکستگی خواهی بود، زیرا که از دل خاکستر، ققنوسی نو بر خواهد خاست.