𝙁𝙖𝙩𝙚𝙢𝙚𝙝 ..

نگارش هشتم. درس 3 نگارش هشتم

انشا دربارهٔ یکی از موضوعات صفحه 42.

جواب ها

پسرک کورد

نگارش هشتم

**انشاء: سفر من از خانه تا مدرسه** هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم، احساس شوق و هیجان برای رفتن به مدرسه دارم. وقتی از خانه خارج می‌شوم، آفتاب در حال طلوع است و هوا تازه و خنک است. اولین چیزی که در مسیر می‌بینم، درختان بلند و سرسبز هستند که با نسیم ملایم در حال رقصیدن هستند. برگ‌های سبز و شاداب آن‌ها، نور خورشید را منعکس می‌کند و حس زندگی را به من منتقل می‌کند. در ادامه مسیر، به محله‌ام می‌رسم. بچه‌های همسایه در حال بازی کردن در حیاط‌ها و کوچه‌ها هستند. صدای خنده و شادی آن‌ها، روحیه‌ام را بهتر می‌کند و باعث می‌شود احساس کنم که زندگی در اطرافم جریان دارد. همچنین، گاهی اوقات می‌بینم که مادران با بچه‌های کوچکشان در حال قدم زدن هستند و به کارهای روزمره‌شان مشغول‌اند. پس از گذر از محله، به خیابان اصلی می‌رسم. در این خیابان، خودروها به سرعت در حال حرکت‌اند و صدای بوق‌ها و موتور سیکلت‌ها به گوش می‌رسد. فروشگاه‌ها و مغازه‌ها کنار خیابان قرار دارند و برخی از آنها پر از مشتریانی هستند که در حال خریدند. بوی نان تازه از نانوایی به مشام می‌رسد و گاهی اوقات وسوسه می‌شوم که از آن نان بخرم. در ادامه، به پارکی می‌رسم که در آن مردم در حال پیاده‌روی و ورزش هستند. صدای پرندگان و وزش باد، فضایی دلپذیر و آرامش‌بخش را به وجود می‌آورد. اینجا جایی است که می‌توانم دقایقی توقف کنم و از طبیعت لذت ببرم. سرانجام، به مدرسه می‌رسم. ساختمان بزرگ و زیبای مدرسه با دیوارهای رنگی و حیاطی پر از دانش‌آموزان شاد و خوشحال در حال رفت و آمد است. اینجا جایی است که علم و دوستی‌ها شکل می‌گیرد و من همیشه منتظر یادگیری چیزهای جدید هستم. در نهایت، این سفر کوتاه از خانه تا مدرسه نه تنها یک مسیر فیزیکی است، بلکه یک سفر روحی و احساسی است که به من یادآوری می‌کند زندگی چقدر زیبا و پر از تجربیات کوچک و بزرگ است یه تاج مون نشه
^امیرسام^

نگارش هشتم

انچه از مسیر خانه تا مدرسه میبینم شلوغی همه جای شهر را حاکم شده بود و مردمان  شهر هرکدام مشغول کاری بودند دانش آموزان زیادی را میدیم که راهی مدرسه شده بودند و عده ای با دوستانشان صبحت می‌کردند و عده ای مشغول درس خواندن بودن.تذکر(البته اینا خرخون ها هستن😁)رفتگری را از دور دیدم که مشغول جاروکردن خیابان ها بود ولی هیج شکایتی از کارش نداشت و بلکه ازکارش راضی بود گنجشکان آواز می‌خواندند و مشخص بود که خوشحال هستند گاهی باد ملایمی می وزید و گاهی خورشید چهره اش را نمایان می‌کرد مردمان درصف نانوایی ایستاده بودند تا نانی بخرند و درکنار خانواده هایشان صبحانه شان را میل کنند فروشنده هایی که تازه مغازه هارا باز می‌کردند و عده‌ای از فروشنده ها که هنوز فروشگاه هارا باز نکرده بودند . دختر کوچکی که دستانش در دستان مادرش بود و راهی مدرسه شده بودن را می‌بینم و گاهی ماشین ها مانند عمر به سرعت از کنارم رد میشدن چهره عده ای از بچه ها خندان بود و چهره دیگری غمگین ولی چهره این بچه های غمگین مشخص بود که امتحان دارند و استرس آن را دارند گاهی هم رقص برگ ها در آسمان را تماشا میکردم  گهگاهی هم خیابان ها ساکت میشد و فقط صدای پاهایم به گوشم می‌خورد کم کم مدیرمدرسه مان را دیدم که جلوی در مدرسه ایستاده بود و منتظر دانش آموزانش بود به مدیر مدرسه سلامی کردم و پیش دوستانم رفتم مسیر خانه تا مدرسه می‌شود گفت بهترین سفر هست که هر روز تجربه میکنیم و زیبایی خودش دارد و مسیر مدرسه تا خانه هم زیبایی دیگری دارد. و همیشه این را می‌دانیم که مدرسه خانه دوم همه ماست.مدرسه فرصت بزرگ فهمیدن است که در آن روح قد می کشدو بزرگ می شود. دیگه بیشتر از این نمیدونم

سوالات مشابه درس 3 نگارش هشتم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام