نگارش هشتم -

درس 3 نگارش هشتم

بهاره

نگارش هشتم. درس 3 نگارش هشتم

صفحه ۴۶ نگارش خودتون نوشتید ارسال کنید برام تاج میدمااا🗿🥀

جواب ها

جواب معرکه

فاطی فرزادی

نگارش هشتم

روزی روزگاری کلاغی در حال راه رفتن بود در همان حال کبکی زیبایی را دید و از راه رفتنش خوشش امد و کلاغ ما تصمیم گرفت که مانند کبک راه برود هر روز راه رفتن کبک را تمرین میگ روزی رسید که نتوانست مانند کبک راه برود کلاغ ما راه رفتن کبک را یاد نگرفت هیچ راه رفتن خودش را هم فراموش کرد. تاج یادت نره

جواب معرکه

myfriend

نگارش هشتم

کلاغی حسود بر روی درختی زندگی می کرد که کبکی را دید به نظر کلاغ کبک خیلی خوب راه می رفت و می خواست مثل کبک راه برود کلاغ به سمت کبک رفت و کبک پرواز کرد و رفت ولی او باز هم امتحان کرد و از دور آن را دید می زد بعد از چند روز آن رفتن کبک را یاد گرفت و رفت توی جمع کلاغ ها و مثل کبک راه رفت همه با تعجب به او نگاه می کردند که یک دفعه یک کلاغ به او خندید و گفت چرا مثل کبک راه می روی و همه بعد از این حرف خندیدند و کلاغ ناراحت شد کلاغ فکر کرد که اگر در جمع کبک ها بروم آن ها او را تشویق می کنند که یک کلاغ مثل کبک راه می رود و کلاغ خواست که در جمع کبک ها برود ولی اجازه ندادند و کلاغ ناراحت هیچ جا برای رفتن نداشت کلاغ تلاش کرد تا مثل قبلاً راه برود ولی هر کاری کرد نشد و او هیچ جا نرفت و همیشه ناراحت و تنها بود

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت